#کریشنا_پارت_7


- اما هست ... چقدر هم عجيبه ..

آيدن بلافاصله گفت :

- آه ..ولش کن ...

ديانا با دندان قروچه گفت :

- چيز مهمي نيست عزيزم .. تو با آيدن برو بالا ...نگران نباش .

آيدن دستش را دور شانه پرديس حلقه کرد و او را به سمت اتاقش هدايت کرد . پرديس يک بار ديگر چشم گرداند و به لکه ها نگاه کرد و

شانه اي بالا انداخت و به همراه ايدن از پله ها بالا رفت .

هوا گرگ و ميش بود . آيدن کنار درياچه روي کنده ي درخت کهنه اي نشسته بود و کتاب هاي درسي اش را ورق مي زد . امتحان فردا

تنها چيزي بود که ايدن ابدا حوصله اش را نداشت . فيزيک ... قوانين حاکم بر پديده ها ... سرعت يک جسم در يک بازه زماني ... شکست

نور و رنگ هاي حاصل از منشور ... سراب ... سرعت صوت و قدرت دريافت امواج .. همه قوانيني که آيدن با آنها غريبه بود . آيدن

کتاب را به گوشه اي پرت کرد و روي پاهايش تمرکز کرد . نفس عميقي کشيد و در چندين ثانيه درياچه را دور زد . چشمانش را به نوک

درخت بلندي دوخت . مي توانست پرهاي گنجشک کوچکي را روي شاخه درخت بشمرد . چشمانش را بست و با تمام تمرکزش گوش فرا

داد . مي توانست صداي تنفس سنجابي را که از درخت بالا مي رفت بشنود . چشم گشود و در يک چشم به هم زدن سنجاب را از درخت

جدا کرد . سنجاب تقلا مي کرد که از دستش بگريزد . آيدن انگشتش را روي سينه سنجاب گذاشت . جريان خون رگهاي حيوان را به

راحتي حس مي کرد . گويا مي توانست محل دقيق شاهرگ را تشخيص دهد . نگاهش را آسمان دوخت . رنگ هايي که هرگز نامي براي

آنها نيافته بود .

تمام وجودش سوالي را در درونش فرياد مي زد اما بلافاصه احساس عجيبي او را به جبر از فکر کردن به سوالاتش باز مي داشت .

کتابش را برداشت و دوباره به جملات کتاب فيزيکش خيره شد .
" قوانين حاکم بر پديده هاي طبيعي "

نگاهش را به درختان اطراف دوخت . احساس مي کرد کسي او را زير نظر دارد . نگاهش را تيز کرد . اشتباه فکر نمي کرد با سرعتي

فراطبيعي به سمت چشمان درشتي رفت که از لابه لا ي شاخه ها به او خيره مانده بود . جسم هم با همان سرعت از درخت فاصله

گرفت . آيدن بيشتر تمرکز کرد . سرعت شخص آنقدر زياد بود که سايه وار از ميان درختان مي گذشت . آيدن دوباره نگاهش را

متمرکز کرد . نمي توانست تشخيص دهد که فرد مرموز زن است يا مرد . خود آيدن هم با سرعتي بي نظير از بين درختان لايي مي

کشيد و مي گذشت . نگاهش را دقيق تر دوخت . دستش را به سايه نزديک کرد و او را به درخت کوبيد . مخنثي با چشمان درشت و


romangram.com | @romangram_com