#کریشنا_پارت_6


- خب بهم مي گفتي برات مي آوردمش .

- يعني نبايد ميومدم اينجا ؟

- نه ..يعني .. منظورم اينه که اينجوري ...با اين مشقت ....تو بارون ... بهم زنگ ميزدي ...

- شمارت رو حفظ نبودم ...

آيدن در حالي که بازوي پرديس را چک مي کرد پاسخ داد :

- تلفن تنها راه ارتباطي نيست .

پرديس دست آيدن را پس زد و گفت :

- لازم نيست هر روز جاي زخمم رو چک کني آيدن ... ديگه کاملا خوب شده .

آيدن سر تکان داد و گفت :

- متاسفم ... اگه گرم شدي ...پاشو بريم بالا ...اتاق من ...

- نه ... من بايد زود برگردم .

- تو اين بارون ...شوخيت گرفته ؟

- براي شام مهمون داريم ...

- مهموناي پدرو مادرت به تو مربوط نميشن .

- اما آيدن ..

- با من بحث نکن ... ماشين آلن تعميرگاهه ... منم که موتور سيکلت دارم ... ديدي نمي توني بري .

- وسيله نقليه شخصي تنها راه جا به جايي نيست .

- اگه راه ديگه اي بود ..تو پياده تو بارون اينجا نمي اومدي .

پرديس سکوت کرد و از جا برخاست و گفت :

- باشه ... تو بردي .. مثل هميشه .

برگشت تا کاپشن و کيفش را بردارد . دوباره نگاهش روي لکه ها ثابت شد و پرسيد :

- اينا خونه ؟ اين لکه ها ..

آلن بلافاصله به ديانا نگاه کرد و گفت :

- نه پرديس ...

romangram.com | @romangram_com