#کریشنا_پارت_69
- قربان من منظور خاصي نداشتم .
- تو از اتاق من دزدي کردي ... بدون اجازه من به ديدن ادريان رفتي ...
- من رو ببخشيد اما اون لحظه تسليم احساسم شدم ...
- اگه قرار بود هر وقت احساساتي شدي بري ديدن آدريان مطمئن باش مثل اتاق الويس کليد سلول آدريان رو هم بهت مي دادم .
- من رو ببخشين .. مي دونم نا اميدتون کردم .
کريشنا رو به روي آيدن ايستاد و شانه هايش را گرفت . چشم در چشمش انداخت و با لحن عجيب دوستانه اي گفت :
- تو وليعهد مني آيدن ، فکر مي کني مقام کميه ؟ تو بايد کنار من باشي ... ما بايد به هم اعتماد کنيم ... مي توني بفهمي ...
آيدن چند لحظه سکوت کرد و به عمق آن چشمان آبي خيره شد . سپس با شرمندگي سرش را پايين گرفت و گفت :
- متاسفم ... ديگه نا اميدت نمي کنم . منو ببخش ...
کريشنا سر گرداند و دوباره روي تخت نشست . سپس گفت :
- همونطور که گفتم ، نمي بخشم ، فراموش هم نمي کنم ... اما سعي مي کنم ناديده بگيرمش ...
آيدن لبخند تلخي زد :
- ممنونم اعلي حضرت ...
سپس تعظيم کوتاهي کرد . کريشنا سري تکان داد و گفت :
- حالا نمي خواد اينقدر غريبه بشي ... _ سپس به پاکت چرم دستان آيدن اشاره کرد و ادامه داد _ دعوتنامه رسمي رو دريافت کردي
...
آيدن با دستپاچگي پاسخ داد :
- البته ... فقط ... هيچ کس رو براي همراهي ندارم ... داشتم فکر مي کردم .. ايليـ...
کريشنا با خشمي فرو خورده ميان کلام آيدن پريد :
- بهت که گفتم ... موقع رفتنت حتما يکي رو برات مي فرستم ... حرکتت کيه ؟
- فردا قبل از غروب خورشيد ...
کريشنا نفس عميقي کشيد و گفت :
- باشه ... خيالت از اين بابت راحت باشه . يکي رو مي فرستم ...
* * *
romangram.com | @romangram_com