#کریشنا_پارت_62

- خب شما شانستون رو با زن ديگه اي امتحان نکردين .

کريشنا رو به آيدن گفت :

- بهتره به مهمونا بپيونديم .. خيليا هستن که بايد بشناسي .

وقتي به قدر کافي از ايلين دور شدند ، آيدن پرسيد :

- قضيه چي بود ؟

کريشنا پاسخ داد :

- خب اون يه بار يواشکي به خوابگاه من اومد ... و خب ...

- خب چي ؟ تو چي کار کردي ؟

- هيچي آيدن ... من يه ملکه زيبا دارم .

نگاه آيدن روي مردي ثابت ماند که درست مانند ايلين يک مثلث خالي کنار شانه اش روي لباسش قرار داشت و خالکوبي شير نر شانه

اش نمايان بود . آيدن پرسيد :

- اين خالکوبي ها ؟!

- آهان ... اينا ... خب در واقع اونا انسان نيستن ...

- خب خيليا توي اينجا انسان نيستن ...

- نه يعني اونا دقيقا جسم انساني شکل هم ندارن ... اونا همون حيووني هستن که خالکوبيشونه .. براي سهولت روابطشون با ما مجبورن



تبديل بشن .. البته فقط نژاد رهبر هر گونه حيواني قابليت تبديل دارن . نه بقيه ..

- يعني ايلين گرگينه اس؟!!!

- نه .. اون يه گرگه .. يه گرگ واقعي که هيچ ربطي به ماه کامل نداره ...

آيدن با تعجب به خالکوبي هاي متنوع ديگري نگاه انداخت که روي شانه افراد مختلف خودنمايي مي کرد . عقاب ، گوزن ، ببر ،

يوزپلنگ ، اسب و ...

معارفه بيش از آنچه آبدن تصور مي کرد ، به طول انجاميد . آيدن دست کم با اين معارفه در هم و برهم ، اين نکته را با تمام وجود

احساس کرده بود که محبوبيت کريشنا ميان مردمش به طرز غير معمولي ، زياد است . هنوز بخشي از مکالمه آيدن و کريشنا با

مادوکس ( مربي اسب دواني ) تمام نشده بود که دوباره سر و کله ايلين پيدا شد .


romangram.com | @romangram_com