#کریشنا_پارت_56
هميشه قوي تره دست از سرت برمي داره ؟
کريشنا اخم کرد و ابروهايش را تاب داد .
- نمي خوام در اينباره فکر کنم .
آيدن بلافصله از گفته اش پشيمان شد و گفت :
- متاسفم ... نمي خواستم ناراحتت کنم .
- مهم نيست فقط بيا به سالن نشيمن بريم . بايد تصميمم رو به پيتر و ژوليت و بريان بگم .
آيدن بار ديگر با کريشنا همگام شد و سکوت کوتاهي که بينشان حکم فرما شده بود را شکست :
- چطوري از مرگ نجات پيدا کردي ؟
کريشنا لبخند زد و پرسيد :
- کي ؟
- همون موقع که آدريان ، رگ گردنت رو زد .
- برادر بزرگ بريان نجاتم داد . براي سالها بيهوش بودم ... يه نيمه مرده ... اما نجات پيدا کردم ...
- چطور تا الان نمردي ؟
- زندگي رو از رگ تکشاخ ها وام مي گيرم .
- تو يه مالتسي ؟
- نه ... فقط نجاتم وابسته به جاودانگيه ... و خون تکشاخ جاودانگي رو تضمين مي کنه . يه کم پيچيده اس .
آيدن با ترديد به سوالاتش اينگونه ادامه داد :
- برادر بريان ... کجاست ؟
کريشنا ضربه اي به شانه آيدن زد و گفت :
- بمب سوالي ، نه ؟ بيا از اين طرف ..
سپس يک قدم جلوتر از آيدن وارد سرسراي نشيمن شد . آيدن شانه اي بالا انداخت و سرسرا نگريست . ژوليت و بريان مشغول بازي
شطرنج بودند و پيتر به طور آشکاري به ژوليت کمک و از او حمايت مي کرد .
به محض ورود کريشنا ژوليت با لبخند سلام کرد و گفت :
- بالاخره دارم از بريان مي برم .
romangram.com | @romangram_com