#کریشنا_پارت_54

کريشنا با صداي ملايمي گفت :

- شايد چون خوشبختي برادرش خيلي براش شيرين تر از خودشه! و مي دوني زيباتر از همه چيه ؟ اون فکر مي کنه همه اينا واقعيه ...



حتي يک لحظه هم احساس خواب بودن بهش دست نميده ... بيا بذار اين خونواده شاد رو با حضورمون اذيت نکنيم .

آيدن چشمانش را گشود و دوباره به چهره آرام الويس خيره شد . دو پريزاد زيبا و نيمه عريان کنار الويس نشستند و شروع به خواندن

آواز ملايم و زيري و نوازش موها و صورت الويس کردند . آوازي اسرار اميزشان که به لالايي شبيه بود ، آرامشي زايد الوصف را بر



فضا حاکم کرد . آيدن از جا برخاست و پشت سر کريشنا به سمت در خروج حرکت کرد . پيش از اينکه در بسته شود . دوباره نگاهي به



الويس انداخت و سعي کرد دلش را راضي به ترک او کند .

پرده ها را که کشيدند ، آواز پريان باز هم به گوش مي رسيد . کريشنا رو به آيدن کرد و گفت :

- برگرد اتاقت . درباره نوع همکاريمون بعدا حرف مي زنيم ...

آيدن به چشم هاي آبي و آشناي کريشنا خيره ماند و گفت :

- من نمي دونم چرا اينقدر به ادريان اهميت ميدي ... اما چرايي خيلي مهم نيست ... اگه به هر دليلي اون اينقدر برات مهمه ... قول

ميدم تمام تلاشم رو براي اينکار بکنم ... مي تونم توي چشمات نگراني رو دربارش بخونم .

کريشنا که دوباره مشوش به نظر مي رسيد ، از آيدن چشم دزديد و کنار بريان ايستاد و با حالت مضطربي گفت :

- ممنون . تو دوست خوبي هستي ... براي آدريان ...

سپس بي معطلي راهش را کج کرد و در پيچ راه رو ناپديد شد اما آيدن مي توانست صداي او بريان را بشنود :

بريان : ديگه نمي توني انکارش کني ...

کريشنا : چيو ؟

بريان : همين چيزايي که داره اتفاق ميفته .

کريشنا : ديوونه شدي ؟ همه اينا فقط براي نجات آدريانه .

بريان : خودت مي دوني که کمتر پيش مياد ...

صدايشان آنقدر دور شده بود که ديگر شنيده نمي شد . بنابراين جمله بريان براي آيدن ناتمام مانده بود .


romangram.com | @romangram_com