#کریشنا_پارت_51



درخشنده شد . - سپس به چشمان کريشنا زل زد و با ترديد ادامه داد - درست مثل چشماي تو ...

کريشنا چند لحظه به آيدن زل زد اما بلافاصله سر گرداند گويي به ناگاه مشوش شده بود . آيدن سرفه اي کرد و گفت :

- البته اين دليل موجهي نيست که حرفاي تو رو بپذيرم .

کريشنا در حالي که سعي مي کرد به اضطرابش مسلط باشد ، نيم تاجش را صاف کرد و گفت :

- اما تمام وجودت داره حرفاي منو تاييد مي کنه آيدن ... انکارش سخت تر از اونه که تو از پسش بر بياي ...

آيدن با خشم گفت :

- پس يعني ... تو همون فرزندي هستي که آدريان ميگه کشته ؟ اصلا چرا بايد دنبال کشتن بچش باشه ؟

کريشنا سرش را پايين گرفت . آيدن مي توانست برق اشک را در نگاهش ببيند اما وقتي دوباره سر بلند کرد اثري از اشک نبود . آيدن

چهره پرسشگرش را روبه روي صورت کريشنا ثابت کرد . کريشنا با صداي تاسف باري پاسخ داد :

- اين سواليه که در طول اين همه سال ، هر شب از خودم مي پرسم و به هيچ جوابي نمي رسم .

آيدن اين بار يک قدم به عقب برداشت و با لحن دوستانه اي گفت :

- به هر حال ... چه تو راست بگي چه نه ... از الان هدفمون يکيه ... مقاصدمون شايد فرق کنه ... من به هنوز به آدريان اميدوارم ... به



هر دليل نامعلومي اون هنوز به طور کامل تبديل نشده و من بهش اميدوارم ...

کريشنا لبخند محوي زد و گفت :

- با توجه به حرفات ... خيلي هم دليل نامعلومي نيست ...

- يعني چي ؟

- عذاب وجدانش ... به خاطر اينکه فکر مي کنه فرزندش رو کشته ... اونقدر قويه که نمي ذاره انسانيتش تسليم هيولاي درونش بشه .

گاهي وقتا احساسات به همه چيز غلبه مي کنن ... قوانين رو به هم مي زنن ... دنياي بُعد انسانيِ ماوراالطبيعه خيلي پيچيده تر از اونه

که بشه ازش سر در آورد .

آيدن سري تکان داد و گفت :

- فقط يه چيز ... درباره الويس ...

کريشنا لبخند زد و گفت :


romangram.com | @romangram_com