#کریشنا_پارت_49

را گرفت و با تمام قدرت فشرد و فرياد زد :

- نه ... من جايي نمي رم ... تا بهم بگي بايد چي کار کنم . فکر مي کني من دوست دارم توي اين شرايط باشم ؟ خسته شدم .. از ين همه

ابهام .. از اين همه سر درگمي ... نمي دونم به کي بايد اعتماد کنم ... نمي دونم آدماي اطرافم کي هستن ؟ اصلا آدمن ؟

آدريان به آيدن خيره شد . ديگر بدنش نمي لرزيد . آيدن با چهره اي درمانده و لحني درمانده تر ادامه داد :

- اما مي دونم مي تونم به تو ... فقط به تو اعتماد کنم .

آدريان خودش را از آيدن جدا کرد و گفت :

- کريشنا پسر من نيست ...

- اما شباهتتون ...

- خيلي ها ممکنه شبيه هم باشن .. اما اون پسر من نيست ... چون من اصلا هيچ وقت پسر نداشتم ... بچه من و دياران ، دختر بود . يه

دختر خيلي زيبا ... که محاله زنده باشه .

- خب تو هيچ وقت نديدي چه بلايي سر بچت اومد ... يعني شايد قبل از مرگ همسرت ، کلاريسا يه راهي براي نجات بچه پيدا کرده

باشه . شايد کريشنا از نواده هاي ...

آدريان با تاسف سري تکان داد و گفت :

- آيدن ... دختر من محاله زنده مونده باشه .

- اما شايد ..

آدريان اين بار بي طاقت و شد و با خشمي توام با اندوهي سرکش فرياد زد:

- چون خودم کشتمش ...من دخترم رو کشتم ... وقتي که پنج سالش بود .

آيدن با تعجب به ادريان خيره شد . آدريان روي زمين زانو زد و سرش را ميان دستانش گرفت . بدنش سرد و بي رنگ شده بود . آيدن

به سمت او دويد . شانه هايش را گرفت و گفت :

- آروم باش . آروم ...

آدريان سر بلند کرد و در حالي که به زمين زل زده بود گفت :

- با چشماي درشت و آبيش به من خيره شد . دستاش از هر ابريشمي نرم تر بود ... و از هر حريري زيباتر .... چشماي درشتش من رو

ياد وقتي مي انداخت که هيولا نبودم . توي صورتم خنديد . بهش زل زدم . پيشونيش رو نوازش کردم و بوسيدم . مي تونستم صداي قلب

کوچيکش رو بشنوم . توي باغ پر از گل هاي رز .. با رنگ هاي بي نظير . دخترم يه غنچه کوچيک از رز سفيد توي دستش بود و مدام


romangram.com | @romangram_com