#کریشنا_پارت_48
آدريان سرش را برگرداند و سکوت کرد . آيدن ادامه داد :
- چطور کشتن هفتمين تکشاخ روت بي اثر شد ؟ منظورم اينه که واضحه تو هيولايي که بايد مي شدي نيستي ...
- جدي !؟ از کجا مي دوني نيستم ؟
آيدن به چشمان سرخ آدريان خيره شد و گفت :
- براي اينکه بهترين دوستم رو خيلي خوب ميشناسم . تو من رو نجات دادي... بعد از کشتن هفتمين تکشاخ ... جون من رو نجات دادي
..دو بار ... نمي توني اون هيولايي باشي که بايد ... نه اون هيولايي که رزا توصيف مي کرد .
با شنيدن نام رزا آدريان از جا برخاست و جام بزرگي از خون تکشاخ که کنار سلول بود سر کشيد . آيدن ادامه داد:
- سوالم اينه که چرا ؟ چطور ؟
آيدن به دوار تکيه کرد و گفت :
- اگه براي جواب اين سوال احمقانه اومدي ... نتيجه اي نميگيري .. چون من بنيان اين سوال .. و اصل اين صورت مساله رو قبول
ندارم . من همون هيولاييم که بايد باشم .
- تو به خاطر نجات من اون تکشاخ رو کشتي .
- مهم نيست چرا و چطور ... من الان همون هيولام و به نفع همه است که توي اين زندان بپوسم ... اگه براي اينا اومدي ... برو ..
جوابي ندارم .
آيدن نفس عميقي کشيد و گفت :
- بسيار خب ... درباره ادعاي کريشنا چي ؟ بايد باورش کنم ؟
آدريان شقيقه هايش را فشرد و فرياد زد :
- من اهميت نمي دم ... برام مهم نيست تو چيو باور مي کني .
- يعني اون واقعا پسر توئه ؟
- از اين جا گم شو آيدن .
- اما توي خاطراتت نوشته بودي که کلاريسا ...
آدريان با تمام قدرت داد کشيد :
- اون اسم رو تکرار نکن . برو به جهنم ...
چشمان آدريان از هميشه سرخ تر و ترسناک تر شده و رنگ صورتش به شدت پريده بود و تمام تنش مي لرزيد . آيدن شانه هاي آدريان
romangram.com | @romangram_com