#کریشنا_پارت_47
کريشنا سرش را پايين گرفت و گفت :
- اينا چيزايي نيست که من بايد بهت بگم ... اما گفتم ... چون مي خوام وقتي داري با آدريان حرف مي زني يادت باشه که داري چي
انتخاب مي کني . حالا ناهارت رو بخور و تنها برو ديدنش ...
آيدن نگاهش را به غذا انداخت . جرعه اي از نوشيدني سرخ فامش نوشيد و به پنجره نگاه کرد . برف درخشان و بلوري زيبايي در حال
باريدن بود . چشمانش را بست . مي توانست دورهام را تصور کند و آخرين مجلس رقص زمستانه اش را با پرديس . بغض وحشتناکي
گلويش را مي فشرد . اصلا نفهميد کي چهار تن ديگر غذايشان را تمام کردند . کريشنا دسته کليدي را جلوي آيدن گذاشت و گفت :
- در انتخابت دقت کن .
آيدن دسته کليد را برداشت و به همراه يکي از نگهبانان به سمت سلول رفت .
درب آهنين زندان را که گشود آدريان را ديد که همچنان به دار صليبي شکل بسته شده بود . آدريان با ديدن او آه مختصري کشيد .
آيدن غل و زنجير ادريان را گشود و گفت :
- متاسفم .
آدريان در حالي که مچش را ماساژ ميداد روي صندلي نيمکتي شکل گوشه سلول نشست و گفت :
- چي مي خواي ؟
- ما بايد با هم حرف بزنيم .
- پس بالاخره تسليم اونا شدي .
- نه ... من تسليم نشدم .. اما زندگي توي اون قصر لعنتي خيلي سخت تر از گذروندن روزهام توي زندان بود . من اومدم باهات حرف
بزنم . درباره حقايقي که هيچ وقت بهم نگفتي .
آدريان پوزخند تمسخرآميز اما سردي زد و پاسخ داد :
- خب تو اما ازشون بي خبر نموندي . اما دفترچه خاطرات من ..
آيدن ميان کلام آدريان پريد :
- فکر نمي کردم بفهمي .
- وقتي داشتم مجبورت مي کردم همه چيز رو فراموش کني ... خيلي چيزا دستم اومد . اما ... هر چي که اونجا خوندي ... دروغ بود .
آيدن اخم کرد :
- هيچ کس با خون دروغ نمي نويسه .
romangram.com | @romangram_com