#کریشنا_پارت_43

پيتر لبخند معناداري زد و دوشادوش آيدن به راه افتاد . آيدن در تمام مدت به معماري بي نظير قصر نگاه مي کرد که بي نهايت چشم

نواز و زيبا بود . بخشي از وجود آيدن مي خواست تا ابد انجا بماند . شايد حق با کريشنا بود و آيدن واقعا به ابن دنيا تعلق داشت .

همگام با پيتر وارد سالن غذاخوري شد . ميز بلند و چوبي اي به همراه صندلي هاي طلا در اولين نگاه به چشم مي امد . کريشنا در

صدر ميز و در صندلي اول سمت راستش بريان و در سمت چپ ژوليت نشسته بود . پيتر آيدن را به سمت صندلي کنار بريان راهنمايي

کرد و خودش پس از بوسيدن دست ژوليت کنار او نشست . آيدن که حالا کمي استرس داشت گفت :

- صبح بخير .

کريشنا نگاهي به آيدن انداخت و با خوش رويي گفت :

- صبح بخير آيدن . چقدر جذاب شدي .

- آه .. اوم .. ممنون ... - رو به ژوليت کرد و ادامه داد - بابت لباس ها خيلي ممنونم ملکه و بابت حمام .

کريشنا به سختي جلوي خنده اش را گرفت و زير لب گفت :

- حمام ؟

ژوليت با لبخند پاسخ داد :

- خواهش مي کنم آيدن . اميدوارم خوشت اومده باشه .

آيدن که حالا دست پاچه شده بود گفت :

- منظورم خدمه ايه که براي گرم کردن حمام فرستادين .

کريشنا در خالي دست ژوليت را به آرامي مي فشرد رو به آيدن گفت :

- خيله خب ... بدترش نکن . متوجه شدم منظورت چيه ... حالا زود باش .. من که هيچ وقت نمي تونم اشتهام براي خوردن صبحانه رو

منتظر بذارم .

آيدن يک جرعه از نوشيدني لجني شکلش را نوشيد . اما در کنار بريان اصلا آرامش کامل براي خوردن غذا را نداشت . بنابرين تنها

تکه اي از تخم مرغ نيمپزش را به دهان گذاشت و با عذابي مضاعف جويد .

ژوليت پرسيد :

- از غذا خوشتون نمياد ؟

- نه ... نه ... يعني بله خوشم مياد . اما خب ...

کريشنا ميان حرف آيدن پريد :


romangram.com | @romangram_com