#کریشنا_پارت_42

بازار نزديک قصر مشغول خريد و فروش بودند . چه آيدن مي پذيرفت چه نه ... چيزي به نام زندگي در اينجا هم در جريان بود . در

جايي که آيدن اصلا نمي دانست کجاي نقشه زمين است . لباس هاي پيشکشي ملکه را از نظر گذراند . بالاپوشي قهوه اي که بيشتر به

اور کت شبيه بود را برداشت و با پيراهني سفيد به تن کرد . شلواري سفيد وپنبه اي که پارچه ضخيم و ايستاده اي داشت به پا کرد و

در اينه به خود خيره شد . احساس مي کرد به پيتر شبيه شده است . دستي به موهايش کشيد . نگهباني در زد و گفت :

- وزير پيتر مي خوان شما رو ببينن .

آيدن از جلوي آينه کنار رفت و گفت :

- بياين داخل .

پيتر وارد شد در حالي که لبخند بي نظيري بر لب داشت .

- عالي شدي آيدن . فکر نمي کردم اين لباس ها اينقدر بهت بياد .

- ممنون .

- کريشنا ... يعني شاه کريشنا مي خوان براي صرف صبحانه بياين سالن سلطنتي .

آيدن سر تکان داد :

- اگه صبحانه سلطنتي به خوبي حمامش باشه . استقبال مي کنم .

پيتر اينبار با صداي بلند خنديد . خوشحالم که خوشتون اومد . براي اينکه بيشتر ازش لذت ببرين مي گم . دفعه بعد تنها نرين .

آيدن با چشماني متعجب به پيتر نگاه کرد . پيتر چشمکي زد و گفت :

- ما توي قصر خدمه و رقاص ها بسيار زيبايي داريم که مطمئنم اونا هم عاشق حمام هاي سلطنتي قصرن .

آيدن آب دهاني قورت داد و گفت :

- نه ... متشکرم . من تمايلي به حمام هايي از اين قبيل ندارم . - صدايش را صاف کرد و ادامه داد - اما شما جناب وزير ظاهرا در

اين زمينه تجربه و تبحر خاص خودتون رو دارين .

پيتر باز هم با صداي بلند خنديد و با خوشرويي پاسخ داد :

- آيدن ... يه کم طول مي کشه تا منو بشناسي ... براي قدم اول اينو ميگم . فقط يه زن توي زندگي من هست که هرگز بهش خيانت نکردم

و نمي کنم ... هر چند سال و يا قرن که بخواد بگذره .

آيدن به سمت در رفت و گفت :

- در اين صورت ... عشق شما قابل تحسينه پيتر . حالا ميشه منو به سالن سلطنتي راهنمايي کنين .


romangram.com | @romangram_com