#کریشنا_پارت_40

- اون هنوز يه مالتس کامل نشده .. به دلايل مختلفي .. که بعضياش قابل توجيهه و بعضياش نه ... واضحه که اينطور نيست و حداقل

اتفاقاي اخير اينو ثابت مي کنه ... مي خوام برش گردونم ... هنوز براش اميدي هست .

آيدن که کاملا گيج شده بود ، انگشتنش را روي پيشانيش فشرد و گفت :

- صبر کن ... يه دقيقه ... من نفهميدم ...

- پدرم رو بهم برگردون .. تو تنها کسي هستي که روي اون موثري .. برش گردون .. آدريان رو برگردون .

کريشنا به آيدن خيره شد و متقابلا آيدن هم نتوانست از او چشم بردارد . پرده نازکي از اشک در چشمان کريشنا برق مي زد . چطور

آيدن تا کنون ، متوجه اين شباهت ظريف نشده بود ؟ چشمان آبي درخشان و چهره جذاب و لبخندي آشنا که در کريشنا و آدريان مشترک

بود . کريشنا ورژن ، ظريف تر آدريان بود . گرچه ظرافت پريواري صورت کريشنا را از چهره مردانه و شکوهمند آدريان متمايز مي

کرد . اما ذهن آيدن به خاطراتش کشيده شد . آدريان در دفتر خاطراتش اشاره اي به فرزندش نکرده بود . تا جايي که آيدن به خاطر مي

آورد ، همسر و تنها فرزند آدريان که هنوز به دنيا نيامده بود ، به دست معشوقه اش کشته شده بودند . اخم کرد و سعي کرد ، شباهتي

که گوياي حقيقت بود را ناديده بگيرد و گفت :

- دروغ ميگي .

کريشنا نفس عميقي کشيد و سرش را به نشانه تاسف تکان داد :

- واقعا فکر کردي چرا تا به حال از شر آدريان خلاص نشدم .. چرا الويس رو نکشتم ... براي اينکه اميدوار بودم ... هنوز هم اميدوارم

.

آيدن شانه اي بالا انداخت :

- شايد مي خواستي وقتي ادعا مي کني که پسر آدرياني ... دست کم يه دليل داشته باشي ... اما خب دليلت اونقدر ها هم قانع کننده

نيست کريشنا . تو اين چند قرن کجا بودي ؟ تا به حال چرا دنبال پدرت نيومدي ...

کريشنا به چشمان آيدن خيره شد و گفت :

- خيلي چيزا هست آيدن ... که تو ازش هيچي نمي دوني .

- باشه بگو تا بدونم .

کريشنا به بريان اشاره اي کرد و به سمت در رفت . آيدن ابرويي تاب داد و گفت :

- کجا ؟ مگه قرار نيست بهم بگي از چي خبر ندارم .

کريشنا با صداي زيري پاسخ داد :


romangram.com | @romangram_com