#کریشنا_پارت_39
بريان اينبار مستقيم به آيدن چشم دوخت . در نگاهش صلابتي بي روح و اسرار آميز موج مي زد . جريان نافذي که تا حدودي در
چشمان آدريان بروز کرده بود و ايدن هميشه فکر مي کرد ريشه در هويت مالتس آدريان دارد اما اکنون دريافته بود که آن طرز نگاه ،
ريشه در نيمه الفي آدريان دارد . طرز نگاهي که امروز در چشمان اين الفــ مرد ، چندين بار تشديد شده خود را مي نماياند . بريان
گفت :
- بعضي چيزها از دايره ادراک شما خارجه آيدن .
صداي مردانه اش ، صاف و بي خش و گيرا بود . از جنس آواي افسانه اي پريان .
آيدن نمي توانست حيرت خود را از ديدن اين موجود پنهان کند . کريشنا بي اختيار خنديد و رو به بريان گفت :
- تو که نمي خواي اون همينطور با دهن باز بهت نگاه کنه ؟!
آيدن به خود آمد ، برايش عجيب بود که چطور اين مرد اينهمه او را حيرت زده کرده است . او نه مانند آدريان خوش چهره بود و نه
مانند او شاهوار و تاثيرگذار رفتار مي کرد اما آيدن نمي توانست انکار کند که تاثير لحظه اي بريان ، چند برابر آدريان است .
کريشنا رو به آيدن ادامه داد :
- حدس مي زنم تا حالا يه الف اصيل رو از نزديک نديده باشي ...
آيدن با سرش پاسخ منفي داد و با بي اهميتي گفت :
- الويس رو آزاد مي کني ؟
کريشنا اخم کرد و پاسخ داد :
- بذار برات روشن کنم ... الويس فعلا آزاد نميشه . اون گروگان منه تا تو کاري که ميگم رو انجام بدي .
آيدن اخم کرد و با اضطراب غمگيني پرسيد :
- منظورت رو نمي فهمم ...
- انتظار هم نداشتم متوجه بشي ... چون اساسا دربارش کنجکاو نبودي ...
- چي مي خواي ...
کريشنا نگاهش را به زمين دوخت و پاسخ داد :
- پدرم رو .
آيدن ابرويي بالا انداخت .
- پدرت ؟
romangram.com | @romangram_com