#کریشنا_پارت_38
آيدن نيم نگاهي به محافظان و سه همراه کريشنا انداخت و گفت :
- باشه .. ولي من تنها باهات حرف مي زنم .
کريشنا به محافظان اشاره کرد که از اتاق خارج شوند . آيدن تاکيد کرد :
- تنها ... هنوز سه نفر ديگه جز ما اينجان .
- فکر کن تنهام آيدن .
- چطور فکر کنم ... درحالي که تنها نيستي ...
کريشنا نفس عميقي کشيد و گفت :
- بسيار خب ...
از جا برخاست و رو يه روي ژوليت ايستاد و گفت :
- من رو ببخش عزيزم ... ولي بايد ما رو تنها بذاري .
ژوليت لبخند زد و با اندک رنجش عشوه گرانه اي پاسخ داد :
- مساله اي نيست سرورم ... هر طور که شما بگين .
کريشنا دستان ژوليت را فشرد و رو به پيتر گفت :
- ما رو تنها بذارين .
پيتر ، ژوليت و بريان به سمت در رفتند . کريشنا با تحکم گفت :
- بريان ... تو جايي نمي ري .. همينجا بمون .
آيدن با صداي محکمتري اعتراض کرد :
- تنها کريشنا ... تنها ..
کريشنا سرش را به نشانه نفي تکان داد و گفت :
- اين يکي رو نه ... بقيه رو به خواست تو بيرون کردم .. اما بريان ... چه اينجا باشه چه نه ، من براش از تک تک جزييات ديدارمون
حرف مي زدم و چون حوصله تعريف دقيق و جزيي ماجرا رو ندارم و از طرفي ممکنه جايي رو جا بذارم . بريان اينجا مي مونه ... الان
واقعا فکر کن تنهام .
آيدن نيم نگاهي به بريان انداخت و گفت :
- بايد سخت بوده باشه نه بريان ... اينکه اعتماد يه شاه رو تا اين حد جلب کني ...
romangram.com | @romangram_com