#کریشنا_پارت_35
هوا تاب داد و سپس با شدت به زمين کوبيد . شلاق تاب خورد و صدايش در سرسرا طنين انداز شد . زمزمه ها تمام شد . آيدن شلاق
را دوباره به زمين زد اما صداي اه دردناکي به گوش رسيد . شلاق به پشت مرد جواني خورده بود که کنار تخت آيدن چنبره زده به
خود پيچيده بود . مرد جوان صورت دردناکش را به سمت ايدن گردادو به او خيره شد . آيدن فرياد زد و چند قدم به عقب برداشت .
خودش بود . عريان و ضعيف . آيدن با استرس دوباره شلاق را با شدت بيشتري به مرد جوان شبيه خودش زد . فريادي از منِ تضعيف
شده و عريان آيدن برخاست . اينبار خود آيدن هم درد طاقت فرساي تازيانه را حس مي کرد .
با فرياد کوتاهي از جا برخاست . عرق سردي روي پيشانيش نشسته بود و به سختي نفس مي کشيد . پيتر جام کوچکي از شراب به دست
ايدن داد و گفت :
- فکر نمي کردم به اين زودي به هوش بياي ...
آيدن جرعه از جام نوشيد و نگاهي به اطراف انداخت . اتاق بيشتر به يک استراحتگاه سلطنتي شبيه بود . با تخت خوابي ابريشمي و
بالش هاي پر قو و جام شراب طلا . آيدن سرش را ميان دستانش گرفت و پرسيد :
- اينجا کجاست ؟
پيتر روي يکي از صندلي هاي الماس نشان اتاق نشست و پاسخ داد :
- يه اتاق شخصي سلطنتي که فعلا خاليه . سابقا مال فرمانده گارد مخصوص شاه بود ... ريگالد مرد خوبي بود اما پادشاه سرش رو از
تنش جدا کرد .
آيدن سعي کرد به خود مسلط باشد . نمي خواست کسي متوجه ترس و اضطرابي شود که به خاطر بازگشت خاطراتش داشت . از جا
برخاست و کنار پنجره ايستاد . خاطراتش حالا بدون هيچ نقصي در ذهنش رژه مي رفتند . اما هنوز نمي دانست ، بازگشت اين
خاطرات چه نفعي به حال کريشنا دارد .. کريشنا هيچ جاي اين خاطرات نبود . الويس و آدريان هر دو به مرگ يا تبعيد محکوم بودند ،
چرا کريشنا تا الان معطل کرده بود ؟
اگر منطقي هم فکر مي کرد ، آدريان پادشاه واقعي بود ، پس کريشنا براي دوام حکومتش هم که بود بايد تا حالا از شر آدريان خلاص
مي شد ... پس تنها يک احتمال وجود داشت . کريشنا از هويت واقعي آدريان اطلاع نداشت و يا درباره اش مطمئن نبود . شايد آيدن
قراربود وسيله اي براي فهميدن اين راز و يا اطمينان از حقيقتش باشد . باز اما افکارش اين حدسيات را پس مي زد و با خود مي گفت
، پس در اين سه سال چرا به سراغش نيامده بودند و باز هم پاسخ هاي احتمالي از سوي ذهنش . ديگر حالش از اين احتمالات که مدام
به ذهنش هجوم مي آوردند به هم خورده بود دوست هم نداشت که به خاطراتش فکر کند زيرا تماما درد و رنج و عذاب بود . هيچ
romangram.com | @romangram_com