#کریشنا_پارت_31
کريشنا رو به آيدن گفت :
- داريم درباره مرگ حرف مي زنيم آيدن ... درباره راه مرگ .. دوستت الويس هم قلق خودش رو براي اعتراف داشت ...
- مرده ي من به چه دردت مي خوره ؟
- نکتش همينه آيدن ... تو با از کار افتادن قلبت نمي ميري ... تبديل ميشي ..
چشمان آيدن گرد شد . با صداي به نسبت بلندتري گفت :
- چي ؟
- درست شنيدي ... تبديل به خون آشام يا يه مالتس ميشي .. و اونوقته که خاطراتت برگرده ... به همين سادگي .. تبديل ميشي ...
- نمي فهمم ..
- راستش منم درست نفهميدم .. اما ظاهرا به رژيم غذايي خاص کودکيت مربوط ميشه ... البته اين فقط يه نظريه اس .. ممکنه هم براي
هميشه بميري .. مثل يه انسان ... به هر حال من حاضرم اين ريسک رو بکنم .
آيدن به کريشنا خيره شد . اصلا از حرفهايش سر در نمي آورد . فقط مي توانست انعکاس يک کلمه را در ميان انبوه واژه هايي که
کريشنا به زبان مي آورد ، بشنود . " مرگ "
گويي شخص ديگري به جاي او فرياد مي زد :
- نه ... مرگي در کار نيست ... من به هيچ قيمتي نبايد بميرم .. من نبايد بميرم ...
کريشنا لبخند زد :
- اهو ... چه واکنش تندي ... همه ما يه روزي مي ميريم ...
- اما من نبايد بميرم .. به هيچ قيمتي ...
- ها ؟
- نمي دونم ... اما نمي تونم بميرم ... انگار يه چيزي نمي ذاره ... لعنتي .. همين حس باعث شد ، پرديس بميره ..
آيدن نمي فهميد چه چيز او را به گفتن اين جملات وا مي دارد . تنها با بغض عجيبي هر چيز به زبانش مي رسيد را مي گفت . آدريان
به آيدن زل زده بود . اما کريشنا شانه اي بالا انداخت و پاسخ داد :
- وقتي همه چيز يادت اومد ... و تبديل شدي .. ازم به خاطر اينکار تشکر مي کني .
- من بابت هيچي ازت تشکر نمي کنم . کريشنا .
کريشنا لبخندي زد و فرمان داد :
romangram.com | @romangram_com