#کریشنا_پارت_30

- پس فايده اي نداره ازت خواهش کنم با کريشنا راه بياي تا من رو آزاد کنه ...

آدريان لبخند بي حسي زد و گفت :

- مي دوني واکنشت برام جالبه .. تو فقط مي خواي آزاد بشي ... اصلا اهميتي به اين نمي دي که چه خاطراتي ازت گرفته شده ... فقط

به ازادي فکر مي کني .

- منظورت چيه ؟ من مي خوام برگردم خونه ... برگردم پيش پدر و مادرم .

- آزادي اي در کار نيست آيدن . حتي اگه خاطراتت رو بهت برگردونم تو به خونه برنمي گردي ...

- کسي نمي تونه من رو اينجا نگه داره .

آدريان اينبار با صداي بلند خنديد . اما خنده اي تلخ و زننده .

- اگه خاطراتت برگرده ايدن ... تو با اراده خودت به خونه برنميگردي .

- نمي فهمم ..

"تو به اين دنيا تعلق داري آيدن . "

اين جمله را آدريان نگفت . کريشنا بود که با لبخندي پيروزمندانه در آستانه درب سلول ايستاده بود . آيدن آه مختصري کشيد . از اين

سناريوي مکرر و خسته کننده حالش به هم مي خورد . اما گويي کريشنا حرف تازه اي داشت .

- راهش رو پيدا کردم آدريان . يه راه ديگه براي برگردوندن حافظه آيدن ... ديگه نيازي به تو ندارم ...

آدريان اخم کرد و به کريشنا خيره شد . کريشنا ادامه داد :

- خب راه خيلي آسوني هم نيست . اما جواب ميده ... يعني يا جواب مي ده و نمي ده ... و اگه جواب نده ... ديگه هيچ راهي بعد از اون



وجود نداره ... حتي اگه تو بخواي آدريان ...

آدريان با خشم گفت:

- جراتش رو نداري ..

- مطمئني ؟

- چه فرقي مي کنه ... اهميت نمي دم ... مي خواي بازم بشنوي ... من به اون پسر اهميت نمي دم ..

آيدن با تعجب پرسيد :

- نمي فهمم .. دارين درباره چي حرف مي زنين ؟ کدوم راه ...


romangram.com | @romangram_com