#کریشنا_پارت_26
وقتي شاه به ديدنشان آمد ، حال و روز آيدن خوش نبود . مايع نقره اي را در فاصله بسيار کمي از آيدن قرار داده بودند . درخشش
عجيب و بوي عطشناکش ، تمام بدند ايدن را مي لرزاند . نمي توانست بيش از اين روي تمايل عجيبش براي نوشيدن آن سرپوش بگذارد
. احساس مي کرد ذره ذره بدنش به آن مايع نياز دارد . معجون اسرار اميزي که عطشش رگهاي آيدن را متورم ساخته بود .
کريشنا رو يه روي آدريان ايستاد و گفت :
- هنوزم نمي خواي چيزي بگي ؟
آدريان رو گرداند و سکوت کرد . خشم آيدن خيلي ناگهاني به فرياد بدل شد .
- هر روز مياين اينجا ... بدون اينکه بهم جواب بدين ... ازم چي مي خواين ؟ چرا اينجوري آزارم ميدين ؟
کريشنا چشمانش را گرد کرد و گفت :
- يعني هنوز کسي بهت چيزي نگفته ؟ يادمه خودم گفتم .. تو اينجايي تا بخش مهمي از زندگيت رو به ياد بياري ...
- اينجا ؟ توي اين سلول ؟
- البته آيدن ... تنها کسي که مي تونه به يادت بياره ... اونه ... کسي که باعث شده فراموشش کني ..
آيدن به آدريان نگاه کرد اما آدريان باز هم از چشم در چشم شدن با آيدن سرباز زد . آيدن به خودش مسلط شد و سعي کرد از اهميتي
که اين حرف برايش داشت بکاهد . سپس گفت :
- چه نفعي به حال تو داره ؟ من چه کاري با تو دارم ؟
- اين ديگه به خودم مربوطه ايدن ... تو فقط بايد به ياد بياري ...
- من اصلا نمي خوام به ياد بيارم .. من رو آزاد کن و بفرست برم ... برام مهم نيست چيو فراموش کردم .
کريشنا رو به روي آيدن ايستاد و گفت :
- وقتي همه چيز رو خاطر اوردي به خاطر اينکار ازم تشکر مي کني ... من مطمئنم تو نمي خواي چيزايي که داشتي رو به همين سادگي
از دست بدي ... مطمئن باش ايدن ... ازم تشکر مي کني ... به خاطر اينکار ..
آيدن با تعجب به کريشنا نگاه کرد . اصلا نمي فهميد کريشنا درباره چه چيز حرف مي زند تا اينکه دستور داد :
- شکنجش کنين .. درست مقابل چشم ادريان .
آيدن فرياد زد :
romangram.com | @romangram_com