#کریشنا_پارت_25

وجود آيدن مي خواست تا محتويات جام را يکجا سر بکشد . نيم نگاهي به آدريان انداخت که همچنان به زمين مي نگريست . ديگر

حوصله تلاش براي به حرف در اوردن او را هم نداشت . نمي دانست تا کي در اين تاريکي مطلق گرفتار هم جواري با ادريان خواهد

ماند . اما از يک چيز مطمئن بود . اينکه او يقينا صبر الويس را نداشت .

با صدايي گرفته گفت :

- چرا نمي خواي بهم نگاه کني ؟

آدريان ساکت ماند . آيدن اينبار با عصبانيت فرياد زد :

- لعنتي .. ديگه خسته شدم ... جواب بده ديگه .. من اينجا چه غلطي مي کنم ؟ چرا تو باهام حرف نمي زني ؟ خسته نشدي ؟

آدريان حرفي نزد . حتي نگاهش را هم به او برنگرداند . خشمي عجيب به سراغ آيدن امد که کنترلش ناممکن مي نمود . آيدن با تمام

توانش غل زنجير ها را براي رهايي تکان مي داد و زور مي زد اما گويي زنجير ها براي بازواني بسيار قوي تر از ايدن ساخته شده

بودند . ايدن وقتي از گسستن بند ها نا اميد شد با خشمي طوفاني و توامان استيصالي عاجزانه از عمق جان فرياد زد :

- ولم کنين ... ازم چي مي خواين ؟ لعنت به همتون .. لعنت به تو ادريان .. لعنت به تو ..

آدريان سر بلند کرد و به آيدن خيره شد . آيدن سکوت کرد و با تعجب به او نگريست . آدريان با آرامش دردناکي رو به آيدن گفت :

- خشمت رو کنترل کن .

آيدن درماندگي و ترديد گفت :

- تو کي هستي ؟

آدريان چشمان سرخش را بلافاصله از آيدن برداشت و پاسخ داد :

- چه اهميتي داره ؟

-براي من داره ... من نمي دونم کجام .. نمي دونم چرا اينجام ؟... نمي دونم شما کي هستين و پادشاه معتقده من به کارش ميام ... من

چي رو يادم نيست ؟ چرا شاه و صدر اعظم مدام درباره فراموشي حرف مي زنن ؟

آدريان سکوت کرد و ديگر حرفي نزد . حتي پس از يک هفته .

آيدن با استيصال روزهاي دردناکي را در تاريکي و سکوت مي گذراند . از طرفي بوي تند مايع نقره فام کنار آدريان گلويش را مي

سوزاند و عطشي وصف ناپذير نسبت به آن حس مي کرد . به خاطر همين عطش بود که از آدريان درباره آن مايع نپرسيده بود . گرچه

حدس مي زد پرسيدنش هم فايده اي نداشت . آدريان به اين نتيجه رسيده بود تا دوباره سکوت اختيار کند و چشم از آيدن بدزدد . آن روز




romangram.com | @romangram_com