#کریشنا_پارت_24

آيدن با التماس گفت :

- خواهش مي کنم اگه مي دونين ..من چه ربطي به شماها دارم بهم بگين .. خواهش مي کنم اگه مي دونين من اينجا چي کار مي کنم ..

خواهش مي کنم .

الويس او را دعوت به آرامش کرد :

- آروم باش آيدن . اينجوري از هيچ چيز سر در نمياري .

- تو اگه مي دوني برام بگو ... تو اينجا چي کار داري ؟ من به چه درد شاه کريشنا مي خورم ؟ من چي رو يادم نيست ؟

الويس زير لب گفت :

- کاش مي تونستم کمکت کنم .

صدايي از آستانه در سلول به گوش رسيد :

- متاسفانه الويس نمي توني .. تو از امروز به يه سلول ديگه انتقال پيدا مي کني ...

کريشنا چند قدر از آستانه در جلو تر آمد و ادامه داد :

- ببرينش ..

الويس گفت :

- من مي خوام اينجا بمونم .

- اعتراض نکن الويس .. سلول جديدت خيلي از اينجا راحت تره ... سفارشي براي خودت .

پيش از انکه الويس حرف ديگري بزند او را از سلولش بيرون بردند . آيدن از سر استيصال آهي کشيد . کريشنا در حالي که جام نقره

فام را به زور به آدريان مي خوراند رو به آيدن گفت :

- مصاحبت با آدريان چطور گذشت ؟

- ترجيح مي دم با الويس حرف بزنم ..

- دقيقا به همين خاطر از هم دورتون کردم .. تو بايد با آدريان هم صحبت بشي ... من تو رو براي اون اينجا اوردم ..

- من اصلا اون رو نميشناسم .

- واقعا ؟ خب پس فرصت خوبيه که بشناسيش ... از آشنايي باهاش لذت مي بري .

يکي از نگهبانان لقمه اي غذا در دهان آيدن چپاند و پشت سر کريشنا از سلول خارج شد . حالا آيدن تنها مانده بود با آدريان . موجود

عجيبي که با آن نوشيدني نقره فام زنده مي ماند . نوشيدني نقره فامي که بويش گلوي آيدن را مي سوزاند و تشنه اش مي کرد . تمام


romangram.com | @romangram_com