#کریشنا_پارت_22

- اسم منم آيدنه .. آيدن کرول ...

مرد با لحن اندوهگيني گفت :

- مي دونم .

نگاه خيره اش را از آدريان برداشت و به الويس انداخت . الويس با آرامي گفت :

- بي فايده اس آيدن .. اون بهت نگاه نمي کنه .

در تمام چند روزي که ايدن به اين چوب صليب مانند بسته شده و زنداني بود . بارها تلاش کرد تا آدريان به او نگاه کند اما فايده اي

نداشت . هر چه قدر آيدن بيشتر اصرار مي کرد ، آدريان از نگاه کردن سر باز مي زد . آيدن حتي تلاش کرده بود ، سر صحبت را باز

کند اما آدريان نه جواب مي داد و نه به او مي نگريست . الويس هم کمکي نمي کرد . به گفته خودش تلاش هاي بي نتيجه و مکررش

دست کم اين حسن را داشت که بفهمد آدريان تا اراده نکند ، هيچ کس نمي تواند او را به کاري وادار نمايد . به گفته الويس آنها سه

سال با همين وضع زنداني بودند .

ايدن نمي توانست اين صبر را درک کند چرا که خودش تحمل يک روز اين وضعيت را هم نداشت . در واقع اگر الويس نبود که هر از

چندگاهي با او هم صحبت شود ؛ همراهي با آدريان او را ديوانه مي ساخت . با خود فکر مي کرد سلول انفرادي بهتر از همسلولي بودن



و بسته شدن درست رو به روي آدريان است . اصلا نمي فهميد هدف شاه کريشنا از اين کار چه مي توانست باشد . اصلا ربط خودش

را به مرد جوان رو به رويش درک نمي کرد .

در واقع گاهي ساعت ها به اين فکر مي کرد که آيا گرفتار کابوس شده است يا همه چيز حقيقتا اتفاق افتاده ؟

ذهنش علاوه بر جدال حقيقت و مجاز به اين سو مي رفت که الويس را از کجا مي شناسد ؟ اصلا به ياد نمياورد که اين تصوير کوتاه و

مبهم از الويس چگونه به ذهنش راه يافته است ؟

ذهنش در آن سکوت و تاريکي با او بازي هاي عجيبي مي کرد . مدام به اين فکر مي کرد که آيا پدر و مادرش اکنون به دنبال او مي

گردند ؟ راجر درباره او چه شايعاتي پراکنده است ؟ نمي توانست براي هيچ کدام از سوالات ذهنش پاسخي بيابد به خصوص براي مهم



ترين آنها :

آيدن الان دقيقا کجا بود ؟

براي لحظه اي به ذهنش زد :


romangram.com | @romangram_com