#کریشنا_پارت_18
آبي اقيانوسي . چهره اش آرامشي وصف ناپذير را به آيدن القا مي کرد . آيدن احساس مي کرد سالهاست که اين مرد را مي شناسد .
گويي اين چشم هاي آبي رنگ تمام در تمام طول سالهاي زندگي آيدن ، با او بوده اند . صورت مرد جوان گويي از جنس ابريشم بود چون
به همان اندازه درخشنده و لطيف به نظر مي رسيد . دندانهاي برف گونه اش با لبخند آرام او تناسب شگفت آوري برقرار کرده بود .
مرد جوان با طمانينه اي خاص و حيرت انگيز به دسته هاي تخت با شکوه تکيه کرده بود و به آيدن مي نگريست . تاج ظريف و الماس
نشاني روي سر مرد جوان خودنمايي مي کرد .
مرد سبز پوش رو به آيدن گفت :
- زانو بزن ... در برابر پادشاه ..
آيدن بي اراده روي زمين زانو زد . پادشاه فرمان داد :
- بلند شو آيدن .. آيدن کرول درسته ..
صداي صاف و زير شاه اسرار آميز به نظر مي رسيد . پيش از آنکه آيدن حرفي بزند . زن جواني در لباسي فاخر و سلطنتي وارد تالار
شد . پادشاه ايستاد و او را به تخت کناري اش راهنمايي کرد . تمام سرسرا تعظيم کردند و آيدن هم به طبع .
پادشاه لبخندي زد و گفت :
- خوش اومديد بانوي عزيزم .
مرد سبز پوش نيم نگاهي به آيدن انداخت و گفت :
- ملکه ...
ملکه زن زيبايي بود با موهاي نقره فام و چشماني خاکستري تيره و لباس آبي فيروزه ايش کاملا برازنده نيم تاج طلايي اش به چشم مي
آمد .
آيدن دوباره تعظيم کرد و گفت :
- من رو ببخشين سرورم ... اما کسي نمي خواد بهم من الان دقيقا کجام ؟
مرد سبز پوش به سمت صندلي با شکوه کوچکتري نسبت به تخت پادشاه رفت و روي آن نشست و پاسخ داد :
- توي قصر ... قصر شاه کريشنا ...
آيدن چند ضربه مختصر به پيشانيش زد و گفت :
romangram.com | @romangram_com