#کریشنا_پارت_174
- من برات هر کاري مي کنم ... هر کاري ..
کريشنا به بريان نزديک شد و چشم از چشمش برنداشت . آيدن با تعجب به آنها نگريست . کريشنا با لحني مسحور و گريان گفت :
- دوستت دارم بريان .
بريان نفس عميقي کشيد . اشکهايش حالا سرازير شده بود . هيچ کدامشان متوجه آيدن نبودند ، يا تظاهر مي کردند که او اصلا اينجا
حضور ندارد . کريشنا به بريان نزديک تر شود و بوسه اي پر حرارت روي لبهايش نشاند . آيدن يک قدم عقب تر رفت . نمي توانست
باور کند چيزي که مي بيند واقعيت داشته باشد .
وقايع اما انقدر سريع و عجيب پيش مي رفت که آيدن فرصت نمي کرد ، آنها را در ذهنش تجزيه کند . در يک چشم به هم زدن ، بريان
مانند جسد بيجاني روي زمين افتاده بود . آيدن به سمت او دويد و فرياد زد :
- چي کار کردي کريشنا ؟
کريشنا اشک هايش را پاک کرد و پرسيد :
- نگرانشي ؟
- اون بي گناه بود ...
کريشنا يکي از ابروهايش را بالا انداخت و گفت :
- پس کي گناهکار بود ؟
آيدن سر بلند کرد و گفت :
- حتما بايد يکيو براي فرار اونا مقصر بدوني ؟
- مراقب باش آيدن .... مدرکي عليهت نيست ... وگرنه تو از همه مشکوک تري ...
آيدن با انزجار گفت :
- تو حتي به نزديک ترين افرادت هم اعتماد نداري .
کريشنا با خشم به بريان اشاره کرد و گفت :
- اين نتيجه چندين قرن اعتماد من بود . نتيجه چندين روز اعتمادم چي خواهد بود .. هيچ کس نمي دونه .
آيدن گفت :
- واقعا اين حرفاييه که داري به من مي زني ؟
کريشنا به آيدن خيره شد اما هيچ نگفت . نگاهش پر از حرفهايي بود که به وضوح در برابر بيانشان ايستادگي مي کرد . قطره اشکي از
romangram.com | @romangram_com