#کریشنا_پارت_173
- ممنون ... واقعا متشکرم .
بريان اخم کرد . لحنش حالا به سردي گذشته بود :
- تو هيچ تشکري به من بدهکار نيستي ... من به خاطر اون ...
آيدن ميان کلام او پريد و گفت :
- به خاطر کريشنا ... ممنون ...
بريان سکوت کرد و نگاهش را به آينه دوخت . آيدن از اتاق خارج شد و به نگهبانان گفت :
- مراقبش باشين .
صداي گامهايي از انتهاي سالن توجهش را جلب کرد . کريشنا به تنهايي به سمت اتاق بريان مي آمد . چشمانش خيس از اشک و سرخ
بود و دندان هايش به هم مي ساييد . دست هايش را مشت کرده بود و دوشاويز کوتاهش پشت سرش به شدت گامهايش تکان مي خورد .
بي توجه به آيدن از کنارش گذشت و به نگهبانان اشاره کرد که بروند و وارد اتاق شد . بريان از جا برخاست . آيدن به چهارچوب در
تکيه داد . نمي توانست از جايش تکان بخورد . ايستاد و به کريشنا نگاه کردي به زني که تمام وجودش را تسخير کرده بود .
کريشنا به بريان خيره شد . اشک امانش نمي داد . بريان سرش را پايين گرفت و سکوت کرد . اما کريشنا به هق هقش ادامه داد . بريان
با اضطراب گفت :
- خواهش مي کنم ... گريه نکن .
کريشنا با صداي دورگه و گرفته اي گفت :
- نمي تونم بريان ... نمي تونم ... باورش برام سخته ... اين تويي ؟ تو ... تويي که رفتي طرف اون غربي هاي نفرت انگيز ... به کسايي
کمک کردي که قسم خوردن سر منو روي بلند ترين گنگره قصر ببرن .. و تنم رو خوراک عقاب هاشون کنن ... نه براين .. اين تو نيستي
بريان شانه هاي کريشنا را فشرد و گفت :
- معلومه که نيستم ... من تا پاي جون ازت حفاظت مي کنم ... منم از غربي ها متنفرم . من کنارتم کريشنا ... من فقط يه اشتباه کردم
...
و فکر نمي کردم اينجوري بشه ... بهم يه فرصت بده ... همون يه فرصتي که به همه مي دي .
کريشنا نگاهش را به چشمان بريان دوخت و گفت :
- آدريان رو برگردون .
بريان دست راست کريشنا را روي قلبش گذاشت و گفت :
romangram.com | @romangram_com