#کریشنا_پارت_171
: _ با چند تا نگهبان بريان رو به اتاقش برگردون . فعلا توي اتاقش حصر ميشه .
آيدن از جا بلند شد و با سر اطاعت امر کرد . نگهبانان به دنبالش حرکت کردند .
بريان همگام با او به سمت اتاقش به راه افتاد . آيدن پس از دقايقي سکوت گفت :
- بهتر بود عصبانيش نمي کردي ... ممکن بود حکم به تبعيدت بده .
بريان لبخند جنون آميزي زد و پاسخ داد :
- من از تبعيد نمي ترسم آيدن .
- منظورم اينه که ... ممکنه تبعيد عذاب آوري در انتظارت باشه .
بريان ابرويي تاب داد و با خونسردي گفت :
- اون نمي تونه کاري کنه آيدن ... حقيقت تبعيد ايني نيست که تو مي دوني ... وقتي کسيو به دنياي اغما مي فرستن... دنيايي که ساخته
ميشه .. دست کسي نيست که تبعيد مي کنه ... عذاب و رنج در صورتي سراغت مياد که گناهکار باشي ... اما براي کسي که بيگناهه ....
همون دنيايي به تصوير کشيده ميشه که مي خواد . من از تبعيد نمي ترسم آيدن . چون بي گناهم .
آيدن نيم نگاهي به بريان انداخت و سکوت کرد . به اتاق بريان که رسيدند به نگهبانان اشاره کرد بيرون بايستند . همگام با بريان وارد
اتاقش شد . اتاق بريان مرتب بود و در عين سادگي زيبا مي نمود . خبري از راحتي هاي جواهر نشان و ميز طلا و نقره نبود . آينه
ساده و چوبي اما زيبايي کنار پنجره قرار داشت . تخت خواب يک نفره با بالش هاي مخمل و راحتي هاي پارچه اي نماي جالبي به اتاق
داده بودند . تابلوهاي نقاشي کامل و ناتمامي گوشه اتاق خودنمايي مي کردند که بيشتر آنان تصوير کريشنا بودند اما تابلوي عجيبي
نظر آيدن را به خود جلب کرد . تصويري از کريشنا که نيمي از صورتش زنانه آراسته شده بود و نيمي از صورتش چهره اي بدون
آراستگي و مردانه داشت . آيدن چشمانش را تنگ کرد و به تابلو نگاه کرد . اما بريان بلافاصله تابلو را برگرداند و پشت قابهاي ديگر
مخفي کرد . آيدن گفت :
- نمي ذاري بهش نگاه کنم ؟
بريان اخم کرد و پاسخ داد :
- ما از هم متنفريم .. يادت رفته ؟
آيدن انکار کرد :
- من نيستم .. شايد تو باشي ...
romangram.com | @romangram_com