#کریشنا_پارت_164

مي دانستند. حقيقتي که هيچ کدام نمي خواستند ديگري را از اطلاع ان باخبر سازند. کسي که شاه به دنيا آمده بود ، آيدن بود ، نه

کريشنا . وارث حقيقي تاج و تخت و فرمانرواي به حق . کريشنا حرفي نزد ، بدن شک نمي دانست که آيدن دراينباره از همه چيز اطلاع



دارد .

آيدن روي کنده سوخته درختي در ميان باغ نشست و رو به کريشنا گفت :

- هيچ وقت به يه زندگي معمولي فکر کردي ؟

کريشنا کنار آيدن نشست و دستش را دور بازوي آيدن حلقه کرد و پاسخ داد :

- نه ... بي معني بود اگه بهش فکر مي کردم . زندگي من رو براي عادي بودن نساختن . از اولش هيچي عادي نبود .

آيدن بي مقدمه پرسيد :

- چرا من رو بخشيدي ؟ با اون همه خيانتي که انجام دادم . تو قبلا يه بار بهم فرصت داده بودي ... و من تباهش کردم .

کريشنا پاسخ داد :

- اصلا نمي دونم بخشيدمت يا نه ... فقط ... فقط مي دونم نمي خواستم به هيچ قيمتي از دستت بدم . مي خواستم بموني ... و اصلا

هم نمي خوام به کارايي که کردي فکر کنم .

- چطور مي توني بهم اعتماد کني ؟

- نمي دونم ... فقط مي دونم بهت علاقه دارم ... يه حس عجيب که نمي ذاره بابت کارهات ازت متنفر بشم .

آيدن دست کريشنا را فشرد و حرفي نزد . تمام وجودش او را از فرار و رها کردن کريشنا باز مي داشت . احساس غريبي به ايدم

فرمان مي داد که به هر قيمتي کنار کريشنا بماند اما عقلش او را پس مي زد . عقلش مي دانست احمقانه و خطرناک است که به خاطر

کريشنا ، بميرد . نگاهش را به او دوخت . کريشنا گفت :

- چرا اينجوري نگاه مي کني ؟

آيدن با لحن تمسخر آميزي گفت :

- محو زيبايي شگفت انگيزت شدم .

کريشنا اخم کرد و با لبخند گفت :

- خودت رو مسخره کن ! اصلا خودت رو تو آينه ديدي ؟

کريشنا برخلاف پدر و مادرش ( آدريان و دياران ) زيبايي افسانه اي و بي بديل نداشت . چهره اي متناسب و جذاب اما نه زيبايي


romangram.com | @romangram_com