#کریشنا_پارت_162
آيدن شيشه عطر کريشنا را بوييد و پاسخ داد :
- بيشتر از هرچيزي که تصور کني .
لباس هايش را مرتب کرد و وارد سرسرا شد . کريشنا لبخند زد و به تخت نقره اي اشاره کرد . آيدن با قدمهاي بلند و صاف به
سمت تخت رفت . رو به روي کريشنا مردي ايستاده بود که دست چپش قطع شده بود و با نهايت زاري و التماس ، تقاضاي بخشش مي
کرد . کريشنا ابرويي بالا انداخت و گفت :
- سال گذشته يک دستت رو به خاطر تجاوز و فساد از دست دادي ، يادته چقدر التماس مي کردي که دست راستت رو قطع نکنيم ..
يادته مي گفتي با دست راستت کار مي کني و پول درمياري ؟ خب ...
مرد بيش از پيش ناله کرد :
- اعلي حضرت ... خواهش مي کنم . منو ببخشيد .
کريشنا اخم کرد و پاسخ داد :
- من اون يک بار فرصتي رو که به هرکسي مي دم ... به تو دادم ... فرصتت تموم شده .
- شاه کريش .. التماس مي کنم .. لطفا ازم بگذرين .
- ميگذرم ... نمي کشمت - سپس اخم کرد و دستور داد - دست راست ... و انگشتاي پاهاش رو قطع کنيد .
نگهبانان بازوي مرد را گرفتند . مرد با تمام قدرت فرياد زد :
- کمک ... نه .. نه ... قربان عفو کنين ... خواهش مي کنم .
کريشنا فرياد زد :
- صبر کنين .
مرد نفس آرامي کشيد و اميدوارانه به کريشنا خيره شد . کريشنا با لحن جدي و صورتي بي رحم گفت :
- قبلش زبونش رو ببريد که خيلي حرف نزنه ... دوست ندارم جونيور ناراحت بشه .
مرد ديگر حرکتي نکرد . نه صدايي و نه مقاومتي . نگهبانان مرد را رها کردند . يکي از آنان با دل به هم خوردگي گفت :
- مرتيکه ترسوي متجاوز ... خودش رو از ترس خيس کرده ...
کريشنا پرسيد :
- مرده يا زنده اس ؟
- بيهوشه قربان .
romangram.com | @romangram_com