#کریشنا_پارت_161

بريان خنجر را شل کرد . آيدن نفس زنان ادامه داد:

- بهم کمک کن برم ... منو مخفي کن . قول مي دم هيچ وقت برنگردم . شايد هيچ وقت نتوني ، کريشنا رو به خودت علاقمند کني ولي

دست کم ديگه من اينجا نيستم که آزارت بدم . کمکم کن از اينجا برم .

بريان خنجرش را از گلوي خون آلود آيدن برداشت .گيلاسي کوچک از کمد کريشنا بيرون آورد و از صراحي کوتاهي مقداري خون

تکشاخ در گيلاس ريخت و به دست آيدن داد . آيدن جرعه اي از آن نوشيد . خونريزي گلويش بند آمد . بريان گفت :

- قبل ناقوس نيمه شب ، به اتاق من بيا .

- اتاقت کجاست ؟

- برج ساعت ... قسمت شرقي قصر .

سپس به سمت در رفت اما آيدن گفت :

- صبر کن .

بريان سر گرداند . آيدن گفت :

- وفاداري تخت چي ميشه ؟

بريان که جا خورده بود ، با همان لحن سرد پاسخ داد :

- تا وقتي تو وليعهدي تخت وفاداره ... مهم نيست کجاي دنيا باشي .

- پس چرا منو نمي کشين ؟ با مرگ من تخت به کريشنا وفادار ميشه ... اون وارث فرزند دومه .

بريان اخم کرد و پاسخ داد :

- شايد زيادي داريم بهت لطف مي کنيم .

آيدن بدون اراده گفت :

- ممنون .

بريان خنديد و گفت :

- براي اين لطفمون ؟

- نه به خاطر کمکي که قراره بهم بکني .

بريان سکوت کرد و پيش از آنکه برود پرسيد :

- تو هم بهش علاقه داري ؟


romangram.com | @romangram_com