#کریشنا_پارت_160
- آدريان ؟
بريان باز هم با سر علامت منفي داد و گفت :
- آيدن .
سپس رو به روي آيدن ايستاد و ادامه داد :
- و ديشب هم اون آيدن رو انتخاب کرد . کريشنا تو رو انتخاب کرد . من براش هر کاري کردم . تمام زندگيم رو پاش گذاشتم اما اونم
مثل مادرش ، آيدن رو انتخاب کرد . به هشدارهاي اين همه سال توجه نکرد ... به من توجه نکرد و دنبال قلبش رفت ... _ صدايش حالا
بلندتر از قبل بود _ اين من بودم که به خاطرش پا روي قلبم گذاشتم . من بودم که وقتي پيشگويي رو شنيدم خودم رو عقب کشيدم .
- نمي فهمم .
- پيشگو بهش گفته بود : " قلبت پرتگاه مرگته "
آيدن چند قدم به عقب برداشت . پشت پايش به لبه تخت خورد و ايستاد . بريان ادامه داد :
- و من عقب کشيدم ... تمام اين مدت مراقبش بودم .. مراقب خودش و قلبش ... حتي ديگه براي اينکه خودم رو وارد قلبش کنم هم تلاش
نکردم .. اون وقت تو ... تو _ حالا ديگر تقريبا فرياد مي زد _ همه چيو خراب کردي .
آيدن که زبانش بند آمده بود ، با لکنت گفت :
- من .. م .. من ... نمي ... خوا .. استم .. ديدي که ... دا ... دا .. داشتم مي رف ... تم .
بريان خنجري نقره ساز از جيب ردايش بيرون کشيد و زير گلوي آيدن گذاشت و گفت :
- الانم مي ري ... براي هميشه ... به خواب مرگ .
آيدن روي تخت افتاد و با اضطراب خودش را عقب کشيد . بريان دوباره خنجر را زير گلوي آيدن فشرد . آيدن گفت :
- من نمي ميرم ... وقتي منو بکشي فقط تبديل مي شم .
- اين فقط يه حدسه .
- اگه واقعي باشه چي ؟ اونوقت قوي تر از هميشه مي شم . شايد تاج و تخت کريشنا رو تصاحب کردم .
بريان خنجر را فشرد . آيدن مي توانست گرماي خون که از گلويش سرازير مي شد را حس کند . بريان فرياد زد :
- من به اون تاج لعنتي اهميت نمي دم ... چيزي که تو تصاحب کردي ارزشش برام خيلي بيشتر بود .
آيدن که به شدت احساس خفگي مي کرد ، به سختي گفت :
- من ممکنه ناميرا بشم ... تو که نمي خواي تا ابد سر عشقت به کريشنا با من بجنگي .
romangram.com | @romangram_com