#کریشنا_پارت_159

کريشنا شانه اي بالا انداخت و بي انکه چيزي بگويد از در اتاق خارج شد . آيدن روي تخت نشست و به قاب عکس بزرگي که روي

ديوار بود خيره شد . تصوير زن زيبا و بي همتايي خودنمايي مي کرد با چشماني روشن و گيسوان بلند ، لخت و مواج . چشماني درشت

و بيني قلمي و لبهاي موزون .نگاهي گيرا و مژه هايي فروافتاده و بلند . فرم صورت زن قاب عکس به کريشنا شباهت داشت . به نوشته

کوچک کنار قاب خيره شد ، دست خطي ملايم و زيبا چنين نوشته بود : " براي زيباترين نگاه کيهاني ، براي دياران "

پس اين تصوير متعلق به دياران بود . مادر بي نظير گريشنا که آيدن بارها از زيبايي افسانه ايش شنيده بود . زني که آدريان هرگز

عاشقش نشده بود . کريشنا شباهت چنداني به مادرش نداشت . شبيه بود اما نه آنقدر که آدريان مي گفت . در واقع کريشنا زيباترين زن



دنيا نبود . چهره اش جذاب بود اما زيبايي غيرمعمولي در آن ديده نمي شد ، و آيدن نمي فهميد چطور اينقدر عاشق او شده است!

هنوز نمي دانست چرا از آنجا نمي رود ؟ بدون شک ديگر هيچ چيز و هيچ کس برايش اهميت نداشت ، نه الويس و نه هاران و آدريان و

نه حتي کريشنا . دوستش داشت اما نمي توانست بماند . مي خواست برود اما احساسي که آن را نمي فهميد ، مانعش مي شد . حتي

حاضر بود به همه چيز پشت پا بزند و تنها در گوشه اي از دنيا به زندگي ادامه دهد اما قلبش مدام با سدي بر مي خورد که آيدن سر در



نمي آورد از چه جنسي است !

نگاهش را باز هم به تصوير دياران دوخت . نقاش اين عکس بايد هنرمندترين نقاش همه دوران ها مي شد ، به تصوير کشيدن اين همه

زيبايي دستان هنرمندي مي خواست . صدايي از آستانه در به گوشش رسيد :

- اون هيچ وقت به من علاقمند نشد .

آيدن چشم از نقاشي برداشت و به مرجع صد نگاه کرد . بريان چند قدم به داخل اتاق برداشت و در را بست . آيدن از جابرخاست و با

ترديد گفت :

- کريشنا ؟

بريان سرش را به نشانه پاسخ منفي تکان داد :

- نه .. دياران .

آيدن با هول و حيرت به بريان نگاه مي کرد . بريان بي آنکه به تصوير ديوار نگاه کند ادامه داد :

- وقتي وقت انتخاب شد ، اونو انتخاب کرد . خب معلومه ... بين يه حرامزاده و يه شاهزاده ي وليعهد کدوم رو انتخاب مي کنه .

آيدن با صداي لرزاني گفت :


romangram.com | @romangram_com