#کریشنا_پارت_158
- چطور يه نفر مي تونه اينقدر عوض بشه ؟
کريشنا روي زانوي آيدن سر گذاشت .
- من عوض نميشم .. اين چيزيه که هستم ... چيزي که باهاش بزرگ شدم ... مرد بودن براي من بازي يک نقش نيست . مرد بودن بخش
تفکيک ناپذيريه که با تمام زن بودنم پيوند محکمي داره ...
آيدن روي تخت دراز کشيد و کريشنا را به سينه اش چسباند . کريشنا سر بلند کرد و به آيدن نگريست و ادامه داد :
- و تو تنها کسي هستي که هيچ وقت نتونستم در برابرش مرد باشم .
تابش مستقيم نور آفتاب به چشمانش ، از خواب بيدارش کرد . نيم نگاهي به اطراف انداخت . کريشنا رو به روي آينه ايستاده بود و
موهايش را زير لباس هاي حجيمش جا به جا مي کرد . رداي سبز آبي تيره اش را روي دوشش انداخت و چتر موهايش را با تاج در هم
تنيد . آيدن دست از تماشاي او برنداشت ، ديگر شباهتي به کريشناي فريبنده ديشب نداشت . مانند يک مرد قدرتمند و بي هماورد رو به
روي آينه خودنمايي مي کرد . کريشنا سر گرداند و با صداي خشدار هميشگي اش گفت :
- مي خواي با من به سرسراي سلطنتي بياي ؟
آيدن پيراهنش را به تن کرد و گفت :
- نمي دونم . اصلا نمي دونم چرا داري بهم اعتماد مي کني ...
- من بهت اعتماد نمي کنم . دارم ريسک مي کنم ...
آيدن خنديد و کنار کريشنا ايستاد .
- پس به من اعتماد نداري ... و شب رو با من گذروندي .
کريشنا پوتين بلندش را پوشيد و پاسخ داد :
- براي کسي که دوستش داري لازمه گاهي دست به ريسک هاي خطرناک بزني ... باور کن ريسک موندن تو کنار من ديشب ، کمتر از
ريسک من نيست .
آيدن بند لباس ابريشمي اش را بست .
- نمي فهمم ...
کريشنا ايستاد و به چشمان آيدن خيره شد و پاسخ داد :
- خيلي چيزا هست که بايد توضيح داده بشه اما من براي توضيح دادنش قدم اول رو برنمي دارم .
- پس اين منم که بايد بپرسم ...
romangram.com | @romangram_com