#کریشنا_پارت_16
- عجب ..نمي دونستم اينقدر به پرديس اهميت مي دي .
- به پرديس ... نه به هيچ وجه ... اين پايين ايستاده بودم که ببينم ... بالاخره مي پري يا نه ...
- باز توهم زدي ... فکر کنم بايد درباره ماري جوانا به پدرت تذکر بدم .
- به پدرم مربوط نيست ... توهم هم نزدم ... من همين الان ديدم که تو از اون بالا پريدي اينجا ...
آيدن خنديد .
- گفتم که ... متوهم شدي .
- و البته ديدم که چطور گريه مي کردي ... پسر کوچولوي خانم و آقاي کرول ...
آيدن با عصبانيت به راجر نزديک شد و گفت :
- از اينجا گم شو .
- نه ... من هيچ جا نمي رم ... تا تا تو اعتراف کني چطور اينکارو مي کني ؟
- راجر .. بهت گفتم گورت رو گم کن .
- که بتوني بازم گريه کني آيدي ؟؟؟!!
آيدن فرياد زد :
- من رو اونجوري صدا نکن .
و با عصبانيت به سمت راجر حمله ور شد و او را به زمين کوبيد . خشم چنان نيرويي در وجود آيدن مي جوشاند که براي خودش هم
باور ناپذير بود . يقه لباس راجر را گرفت و او را به سمت رودخانه کشاند . راجر به شدت تقلا مي کرد تا از زير دستان آيدن نجات
پيدا کند اما قدرت بازوان آيدن به طرز شگفت اوري شکست نا پذير به نظر مي رسيد . سر راجر را زير آب فرو برد و با تمام نيرو نگه
داشت . راجر به شدت دست و پا مي زد اما گويي ذهن آيدن جز به خشم به هيچ چيز ديگر اهميت نمي داد .
راجر هنوز دست و پا مي زد که ناگهان شخصي آيدن را به گوشه اي پرت کرد . حتي آيدن هم درست متوجه نشد که چه اتفاقي در
شرف وقوع است . راجر در حالي که نفس نفس مي زد و مدام سرفه مي کرد و آب بالا مي اورد با ترس به آيدن و شخص ناشناس و که
بالاپوشي سرخ به تن داشت نگاه مي کرد . آيدن از جا برخاست و گفت :
- تو کي هستي ؟
شخص ناشناس چند قدم به سمت آيدن آمد و با پشت شمشير به شقيقه اش کوبيد .
romangram.com | @romangram_com