#کریشنا_پارت_156

بار در حافظه آينه ها تکرار شد . بوسه اي که براي آيدن لطيف تر از باد بهاري و پرآشوب تر از باران پاييزي بود . به درخشندگي

برف زمستاني و آرامش آفتاب تابستاني .

به چشمان او خيره شد و گفت :

- هيرا ... نه ... گريسيا ..

سري تکان داد و با انگشتش آيدن را از ادامه حرفش متوقف کرد و گفت :

- کريشنا ...

آيدن با ناباوري گفت :

- مي تونستي خيلي زودتر بهم بگي ...

کريشنا سرش را پايين گرفت و پاسخ داد :

- نمي تونستم آيدن . نمي تونستم .

سپس مشغول گشودن زنجيرهاي ايدن شد و ادامه داد :

- به خاطر اينا متاسفم .

آيدن مچ دستش را مالش داد و زنجيرها را کنار زد . کريشنا کليد را به گوشه اي انداخت و منتظر واکنش آيدن ماند . آيدن با تلخ ترين

لبخند ممکن کريشنا را در آغوش کشيد . کريشنا بغضش را رها کرد و از عمق جان گريست . آيدن دستش را در موهاي پرپشت و

پريشان او فروبرد و گفت :

- نه .. من متاسفم ... که زودتر نفهميدم ... چقدر احمق بودم ... همه تکه هاي پازل من رو به اين سمت هل مي داد و من مثل ديوونه ها

ازش فرار مي کردم و دنبالش مي گشتم .

سينه آيدن خيس از اشک کريشنا شده بود . آيدن با دستانش اشک را از صورت او زدود و ادامه داد :

- آروم باش کريشنا ... آروم باش ...

سپس پيشانيش را بوسيد و او را روي دستانش گرفت . کريشنا به بازوي آيدن تکيه کرد و چشمانش را بست . آيدن به او زل زد . از

حواس پرتي خودش تعجب مي کرد که چطور نتوانسته بود مساله اي به اين سادگي را براي خودش حل کند . بايد در نگاه اول هيرا را

مي شناخت . گامهايش را بلندتر برداشت و از پله ها بالا رفت . سايه اي خاکستري توجهش را جلب کرد . بريان ايستاده بود به آيدن

نگاه مي کرد . چشمان بريان خيس نبود تنها سرخ و آتشين مي نمود . آيدن نايستاد . قدمهايش را آرام و با آرامش از کنار بريان گذراند




romangram.com | @romangram_com