#کریشنا_پارت_155
- منم نمي رم که چيزي به دست بيارم ... مي رم که از دست بدم . همه چيزي رو که نمي خوام در حضور اون داشته باشم .
- اون همه چيز رو به خطر ميندازه . واقعا نمي توني ببيني؟ ... علاقت به اون کورت کرده .
- بريان از سر راهم برو کنار .
- نمي ذارم اون مفت و بي دردسر هرچيزي که من براي داشتنش اين همه سال به آب و آتيش زدم رو به دست بياره . اونم با اين همه
اشتباه که کرده .
- تو چي مي خواستي که به دست نياوردي ؟ پادشاهي رو ؟ وليعهدي ؟
- مشکل من پادشاهي و ولايت عهدي نيست .
صداي زنانه فرياد زد :
- پس براي چي اين همه سال تلاش کردي ؟
لحن بريان برگشت و اندوهبار و ملتمسانه شد . آيدن هرگز اين لحن را از بريان نشنيده بود .
- تو رو ...
سکوت عجيبي در اتاق حکمفرما شد و صداي گامهاي آرام يک نفر به سمت پله ها به گوش رسيد . آيدن سربلند کرد و به پله ها نگاه کرد
. سايه آبي رنگي از ميان انعکاس هاي بي کران آينه نمايان شد . آيدن از روي زمين برخاست و در حالي که به سختي غل و زنجير را
پشت سرش مي کشيد به سمت پله ها رفت و به ابتداي ان چشم دوخت . هيجان و غوغاي درونش اجازه نمي داد با دقت نگاه کند . هر
چه بيشتر خيره مي شد کمتر مي ديد . زن جواني با صورت پوشيده از پله ها پايين مي آمد . آيدن ايستاد و به او خيره ماند . زن نقاب
روي صورتش را به گوشه اي پرت کرد و از لابه لاي تصاوير بازتاب يافته به سمت آيدن آمد . آيدن مات و حيران به ديوار و
تصاويرشان نگاه کرد . نمي توانست آنچه که مي بيند را بپذيرد . هيرا بود با چشمان آبي و درخشانش . کريشنا بود با صورت ظريف و
پوست درخشانش . هيرا بود با قد بلند و اندام بي نقص و موزونش . کريشنا بود با دستان ترکه اي و قد ميانه اش . هيرا بود با لبخند
غمناک و چشمان براقش . کريشنا بود با ابروهاي کشيده و حالت چهره جدي اش .
آيدن خواست حرفي بزند اما او مانع شد و به سمت آيدن دويد .
انعکاس هزارگونه تصويرشان از در و ديوار مي باريد . بغض گلوي آيدن به همراه او شکست و بوسه اي ميان اشک و لبخند که هزاران
romangram.com | @romangram_com