#کریشنا_پارت_148
هاران لبختد زد و گفت :
- منم هيچ وقت بدن هاران رو بهش پس نمي دم .
آيدن با بي خيالي پاسخ داد :
- برام مهم نيست .
- هيچ فکر کردي چجوري برگردي ؟
- بذار از اينجا برم .. بعدش هر چي شد ... شد ...
هاران ابرويي تاب داد :
- به نظر مياد قيد همه چيو زدي ... حتي من ..
آيدن گفت :
- قيد همه چي .. به جز الويس .
* * *
آسمان از ابر و زمين از برف سپيد پوش شده بود . درختان کاج با سرسختي تمام زير آوار برف هنوز سبز بودند . برف ملايمي از
آسمان مي باريد و روي گلخاي ارکيده يخ زده باغ کوچک مي نشست . درخت کاج خوش فرمي رو به روي خانه چوبي با تزيينات
کريسمس خودنمايي مي کرد . الويس وقتي اخرين توپ رنگي را به کاج آويخت ، دختر کوچکش را روي دستانش بلند کرد و و فرشته نوک
کاج را را به او سپرد تا قرار دهد . دخترک با همان لحن دخترانه گفت :
- بابا يه کم بالاتر .. دستم نمي رسه ... يه کم بالاتر ... بالاتر ...
الويس دختر را روي شانه هايش گذاشت و گفت :
- حالا چطوره هانا ؟
هانا فرشته را روي کاج نصب کرد و گفت :
- عالي شد ...
الويس گونه هاي هانا را بوسيد و چند قدم به عقب رفت تا اثر هنريش را با نگاه تحسين برانگيزتري تماشا کند . زن جواني با کودکي
چند ماهه در آغوشش به الويس نزديک شد و گفت :
- خيلي بهتر از پارسال شده ... تو و هانا از من و هري و سيمون خوش سليقه تريد .
romangram.com | @romangram_com