#کریشنا_پارت_147

هيرا غضب آلود و آشفته پاسخ داد :

- من اگه مي تونستم از کريشنا فرار کنم ، سالها قبل اينکارو مي کردم .

- تو الان پدرت رو داري .

هيرا با لحن نااميدانه اي گفت :

- فکر مي کني برام مهمه ؟ _ سپس صدايش را بالا برد _ اون پدر من نيست .

آيدن ايستاد . هيچ واکنش ديگري نمي توانست نشان دهد . هيرا از او رو گردانده بود و راهش را به سمت قصر در پيش گرفت . براي

هيرا رفتن آيدن مساله اي نبود . براي هيرا ، حضور آدريان اهميتي نداشت . او حتي در آخرين ديدارشان ، نقابش را برنداشته بود .

هيچ چيز به جز کريشنا ... کريشنايي که هيرا تا آخرين لحظه به او وفادار مانده بود .

هاران به او نزديک شد و گفت :

- خب مثل اينکه خيلي مشتاق من و تو نبود .

آيدن يا صدايي آرام پاسخ داد :

- نجاتش بده آدريان .. نذار بيشتر از اين اسيرش بمونه . اون بيشتر از اين نبايد عذاب بکشه .

باران بند آمده بود و آسمان کم کم صاف شد .هاران نگاهش را به آسمان دوخت و گفت :

- بالاخره آروم شد .

آيدن گفت :

- خوبه .

هاران نيم نگاه معناداري به ايدن انداخت .

- اون عاشقته

آيدن بي آنکه واکنشي به اين حرف نشان دهد ، به سمت قصر حرکت کرد و گفت :

- امشب الويس رو بر مي دارم و مي رم .

هاران شانه اي بالا انداخت و پاسخ داد :

- به همين سادگي که ميگي انجام ميشه . مطمئن باش !!!!

آيدن چشمانش را تنگ کرد و گفت :

- مي توني با تمسخر از کنار اين حرفم رد شي اما من امشب مي رم .


romangram.com | @romangram_com