#کریشنا_پارت_14
... گذاشتي بيفته و به طرز شگفت اوري با چشمات نجاتش دادي ...
آيدن با تعجب پرسيد :
- چي ؟ اين چرت و پت ها چيه ؟ با چشمام ؟!!!
- تو بهش نگاه کردي و اون بدون هيچ ضرب ديدگي اي روي صخره فرود اومد .... و اگه سکته قلبي نمي کرد الان زنده بود ...
- داري مزخرف مي گي راجر .
راجر در حالي که مچ دردناکش را آرام مالش مي داد ، چند فدم از ايدن فاصله گرفت و گفت :
- هر سه تامون مزخرف ميگيم ... اما ديديم ... با چشمامون .... و محاله که طبيعي باشه ... بالاخره مي فهمم ... نمي توني تا اخر
پنهانش کني ..
آيدن رو گرداند و با نفرت گفت :
- از اينجا گم شو راجر ..
- شايد اگه زودتر نجاتش ميدادي سکته نمي کرد ... شايد زنده مي موند .
آيدن فريادي از سر خشم کشيد و با مشت به صورت راجر کوبيد . خون روي زمين پاشيد . دندان شکسته اي روي زمين افتاد . راجر با
اضطراب به ايدن نگاه کرد . ايدن فرياد زد :
- اره شايد زنده مي موند راجر ..شايد زنده مي موند اگه تو اون مسخره بازي رو با دوچرخت شروع نمي کردي ... پرديس زنده بود اگه
تو سر به سر هلن نمي ذاشتي ... راجر ... اميدوارم سرزنش هات به من ريشه در عذاب وجدانت درباره حقيقت ماجرا داشته باشه ...
چون در غير اون صورت تو يه عوضي بيشتر نيستي ...
آلن بازوي آيدن را گرفت و گفت :
- هي آيدن ... بسه ديگه ... بيا بريم ... درست نيست دعوا کنين ... بيا بايد به تدفين برسي ....
آيدن با عصبانيت به همراه آلن کليسا را ترک کرد و تابوت را مشايعت کرد . اشک هايش بي اراده روي زمين مي چکيد . راجر خيلي هم
اشتباه نمي کرد . آيدن مي توانست براي نجات پرديس کاري کند . حداقل تا جايي که مي توانست اما ايستاد و تماشا کرد که پرديس
چطور تسليم مرگ مي شود . نمي توانست آخرين نگاه ملتمسانه پرديس را فراموش کند و همينطور نمي توانست از ياد ببرد که يک نفر
romangram.com | @romangram_com