#کریشنا_پارت_139
بريان دخالت کرد و گفت :
- تمومش کن آيدن .
آيدن دستي به موهايش کشيد و به سمت در خروج رفت . کريشنا با نگاهش رفتن آيدن را دنبال کرد و نفس عميق و منقطعي کشيد . آيدن
وارد حياط قصر شد و کنار فواره بلندي نشست . نمي توانست بدون ديدن هيرا قصر را ترک کند . بايد هيرا را مي ديد . بايد او را به
آدريان نشان مي داد . نمي دانست چند ساعت روي تاب راحتي حياط قصر نشست و به فواره خيره شد . پري هاي کوچک و درخشنده
اي روي آب حوض پودر درخشنده اي مي ريختند و درخشندگي آن را زير نور آفتاب دو چندان مي کردند . آيدن يکي از پريان را روي
ساعدش نشاند . پري مقداري از پودر درخشانش را روي بازوي آيدن پاشيد .
آيدن خنديد و مقداري آب روي صورت پري پاشيد . پري خيلي ريز خنديد و باز هم پودر درخشانش را روي صورت آيدن پاشيد .. آيدن
از جا برخاست و آب بيشتري روي صورت پري ريخت . پري کوچک دوستانش را فراخواند . اين بار مشت هاي کوچک و درخشاني آيدن
را هدف پودرشان قرار دادند . آيدن بلند بلند خنديد و مشت مشت آب به هوا پاشيد . پري ها يک زمان خنده ريزي سر دادند . آيدن روي
تاب نشست . پري کوچک روي شانه اش نشست و با دستان ظريفش به نوازش دسته اي موهاي آيدن پرداخت ... آيدن با دو انگشتش
گونه لطيف پري را لمس کرد . پري از جا برخاست و به سمت دوستانش پرواز کرد .
آيدن سرش را براي ديدنش بلند کرد . کريشنا کنار پنجره اتاقش ايستاده بود و اين منظره را تماشا مي کرد .
آيدن نگاهش را دزديد و دوباره به فواره خيره شد .
* * *
شب به نيمه خود نزديک مي شد . آيدن روي بالکن ايستاده بود و به آتش بازي اي نگاه مي کرد که اندکي دورتر از قصر برپا بود . مردم
عادي ، رها از هر دغدغه بزرگي امشب ، در ميدان شهر جشن به پا مي کردند . لبخند زد . چقدر دوست داشت ، الان جاي هر کدام از
ان مردم بود . آيدن هرگز به ميدان اين شهر نرفته بود . در حقيقت هرگز وارد شهر نشد و به جز راه قلعه شرقي تا الان پايش را از
قصر بيرون نگذاشته بود . او اصلا نمي دانست مردم اينجا چطور زندگي مي کنند . نفس عميق و حسرت باري کشيد و بلندترين آتش
پرتاب شده را با چشم دنبال کرد . صدايي از پشت سرش او را براي لحظه اي ترساند :
- امشب جشن معبد نيگراست . جشن آتيش .
آيدن با حيرت سرگرداند . باورش نمي شد . هيرا با لباس سفيد و طلايي زيبايي مقابلش ايستاده بود . ماسک طلايي زيبايي به چهره
داشت . آيدن به سمت او دويد و در آغوشش کشيد و گفت :
romangram.com | @romangram_com