#کریشنا_پارت_138
کريشنا ايستاد و به آيدن خيره شد و گفت :
- مي خواستي از من يه خواهشي بکني و با اين لباسا جلوم ظاهر شدي ؟
آيدن پريشان خاطر و متعجب گفت :
- فکر نمي کردم ناراحتت کنه .
- ناراحتم مي کنه ... چون انگار هنوز بسته به گذشتت هستي ...
آيدن سکوت کرد و سر به زير انداخت . کريشنا ادامه داد :
- خب ... خواهشت چي بود ؟
آيدن با ترديد و لکنت گفت :
- راستش .. نمي دونم چجوري بگم ... من ... من .. مي خوام ... يعني ... فکر مي کنم ... بايد .. من ... مي خوام يه بار ديگه ... هي ...
هيرا رو ببينم .
کريشنا به آرامي دوباره به راه افتاد و به زمين زل زده بود . آيدن با درماندگي ادامه داد :
- خواهش مي کنم .. من نمي تونم بهش فکر نکنم ... نمي تونم ... خواهش مي کنم .. بذار ببينمش .
کريشنا با لحن سردي گفت :
- يه بار بهت گفتم در اين مورد کمکي از من برنمياد ...
- اما ...
کريشنا اينبار به آيدن نگاه کرد و گفت :
- بهتره فراموشش کني ... اون نمياد ...
آيدن مصرانه گفت :
- محاله نياد ... فقط بهش بگو نمي تونم از فکرش بيرون بيام .. بگو لازمه ببينمش ... مطمئن باش من رو توي آشفتگي رها نمي کنه ...
بگو مي خوام يه چيز مهم بهش بگم ...
کريشنا با لحن متحکمانه اي گفت :
- نه ...
و روي تخت طلاکوب شده اش نشست . آيدن گفت :
- من بهش احتياج دارم .
romangram.com | @romangram_com