#کریشنا_پارت_137
- سر حال به نظر مياين ...
- دوست داشتي من رو هميشه مريض و نزار ببيني ..
- نه به هيچ وجه ...
- من امروز با سرزندگي هدايت ميشم ...
آيدن نان برشته کوچکي به دهان گذاشت و گفت :
- هيچ کس با سرزندگي هدايت نميشه ...
کريشنا شانه اي بالا انداخت و مشغول خوردن شد . آيدن اما ذهنش درگير سوال جالبي شد .
- مي تونم يه چيزي بپرسم ؟
- بپرس ...
- شما اصلا با چه گناهي هدايت ميشــ ... يعني اغوا ميشين ؟ منظورم اينه که .. گناه اغواگر ...
کريشنا جرعه اي ديگر از نوشيدني اش را خورد و با لبخند گفت :
- نمي دونم ... شايد پرخوري ...
لحنش بيشتر به شوخي شبيه بود . آيدن هم خنديد . اما گفت :
- به اندامتون که نمي خوره با پر خوري هدايت بشين ... شما هيچ شباهتي به پادشاهاي چاق و خپل و پرخور قصه ها ندارين ...
کريشنا سر بلند کرد و جمع را از نظر گذراند و سپس با همان سرزندگي پاسخ داد :
- شايد چون من قصه نيستم ... شايد هم بايد بيشتر ورزش کنم .
آيدن بلافاصله حرفش را خورد و گفت :
- من قصد جسارت نداشتم ...
- منم بهم بر نخورد آيدن ...
صبحانه که تمام شد . کريشنا اول از همه برخاست و به سمت سرسراي سلطنتي رفت . آيدن بلافاصله به دنبالش دويد و همگام با او شد
. کريشنا با لحني که ابدا به شادي و سرحالي خوردن صبحانه شباهت نداشت ، گفت :
- چيزي شده آيدن ؟
آيدن با شنيدن تن صدايش جا خورد اما خود را نباخت و گفت :
- مي خواستم ازت يه خواهشي بکنم ...
romangram.com | @romangram_com