#کریشنا_پارت_136

کريشنا از عمق جان خنديد و گفت :

- چه مبادي آداب ... بيا بهمون ملحق شو .. فکر کن دارم الطافم رو بيش از اندازه شامل حالت مي کنم .

هاران تعظيم کرد و کنار آيدن نشست . کريشنا رو به آيدن ادامه داد :

- فرمانروايي چطور بود ؟

- فقط مي تونم بگم اصلا دوسش نداشتم ...

پيش از آنکه کريشنا چيزي بگويد ، پيتر و ژوليت وارد سالن شدند . ژوليت قدم هايش را به سمت کريشنا تند کرد . کريشنا برخاست و

او را در آغوش گرفت . ژوليت گفت :

- خيلي دلم برات تنگ شده بود .

کريشنا خنديد و گفت :

- خوشحالم که دوباره مي بينمت . - سپس رو به پيتر ادامه داد : - ممنون ...

پيتر سرش را به نشانه احترام پايين و بالا برد . کريشنا نشست و گفت :

- بفرمايين صبحانه .

آيدن زيرچشمي مراقب هاران بود که با نگاه عجيبي به کريشنا خيره شده بود . کريشنا که متوجه اين نگاه هاي غير عادي شد ، گفت :

- قبلا من رو نديده بودي هاران ؟

هاران نگاهش رو دزديد و گفت :

- من رو ببخشين سرورم ... نه ... توي فاصله اي به اين نزديکي نه ..

کريشنا حنديد .

- چرا اينقدر متعجب نگاه مي کني ؟ چه انتظاري داشتي ؟ اينکه مقتدرانه بهت خيره بشم ؟ با تبختر بهت دستور بدم که دم در منتظر

آيدن بموني ...

هاران که دستپاچه به نظر مي رسيد پاسخ داد :

- من از خوش قلبي و خوش مشربي پادشاه ممنونم ... و افتخار اينو ..

کريشنا ميان کلام او پريد :

- بس کن خواهش مي کنم ... توي اين چند روز به اندازه کافي اينا رو شنيدم ... بيا صبحانمون رو بخوريم .

سپس با لبخندي بر لب نوشيدني پرتقالي اش را نوشيد . آيدن ابرويي بالا انداخت و گفت :


romangram.com | @romangram_com