#کریشنا_پارت_133
- چطور ؟
- آخرين دفعه که ديدمش .. توي حياط سنگي قلعه بود ... وقتي بوسيدمش ... هوا به هم ريخت .. تعادل همه چيز به هم خورد و آشفته شد
.. درست همونقدر که اون اشفته شده بود ... و وقتي از من جدا شد .. طوفان و رعد ايستاد ... انگار تشويشش و اضطرابش تعادل دنيا
رو به هم زده بود .
هاران با دو دلي به آيدن خيره شد و چشمانش را تنگ کرد و گفت :
- نمي تونم باور کنم ...
- مي تونم بهت نشونش بدم ...
- بريم بهم نشونش بده ...
- بايد صبر کني کريشنا برگرده ... من نمي دونم اون کجاست ...
هاران سري تکاند داد و گفت :
- باشه ..فقط به من بگو .. تو بوسيديش ؟
آيدن با لحن دست پاچه اي گفت :
- نمي تونستم بهش فکر نکنم ... هنوزم نمي تونم ...
هاران به آيدن خيره شد و بعد از چند دقيقه گفت :
- باورم نميشه ...
- اينکه دخترت زنده اس يا اينکه من بهش احساس دارم ؟
- تو با خشم اغوا ميشي ... باورم نميشه بعد از شنيدن اون حرفايي که گفتم .. اينقدر ارومي ... انگار ...
آيدن باز هم به آسمان خيره شد و گفت :
- نمي خوام بهش فکر کنم ... دارم سعي کي کنم ذهنم رو خالي نگه دارم ... چون اگه حتي يک ثانيه ... تمرکز کنم... اونوقت از شدت خشم
منفجر مي شم ... بذار خودم رو کنترل کنم ... فردا درباره همه چيز فکر مي کنم ... درباره تصميمم درباره تو ... درباره موندنم ..
کريشنا .. هيرا ...
- هيرا ؟
romangram.com | @romangram_com