#کریشنا_پارت_131

کردن اما تو رو پيدا نکردن ... و الويس رو بردن ... اما حريف من نشدن ... تو اومدي و گفتي حاضري براي پيدا کردن الويس بري...اين



بهترين فرصت براي من بود ... منم قبول کردم .. اما ظاهرا آلن بو برد و همراهمون اومد ... مادرت هم بي خبر نموند .. اومد تا تو رو

از جايي که بهش تعلق داشتي دور کنه ...

- تو داشتي من رو مي بردي تا با من تخت رو تصاحب کني ؟ من فکر مي کردم تو دوستمي و براي نجات الويس مياي ...

- ما اگه کريشنا رو از سر راه بر مي داشتيم .. الويس نجات پيدا مي کرد ... تخت به من وفادار مي شد .. تو وليعهد من مي شدي ...

اما وسط سفرمون فهميدم .. ديگه تخت رو نمي خوام .. من مي خواستم تو لبخند بزني ... مي خواستم خوشبخت باشي ... مي خواستم يه

زندگي انساني کامل رو تجربه کني ...برام مهم نبود بچه دار بشي .. ديگه به وفاداري تخت فکر نمي کردم ... تو من رو عوض کرده

بودي ..تغييرم دادي ... واسه همين اون شب حافظت رو پاک کردم ... اما خودم گير افتادم .. خودم و الويس ... گير دست کريشنايي که

ادعا مي کنه فرزند منه ... پسري که هيچ وقت نداشتم . کريشنايي که به هر قيمتي که شده تو رو برگردوند تا با ولايت عهدي تو .. تخت



رو به خودش وفادار کنه ..

- آدريان ... من نمي خوام اينا رو باور کنم ... نمي خوام حقيقت اين قدر تلخ باشه ... من حاضر بودم هر کاري برات بکنم . هر کاري

...

هاران زير لب گفت :

- هاران ... هاران ... تحت هيچ شرايطي بهم نگو آدريان ...

آيدن با چشماني خيس و بغضي سنگين پاسخ داد :

- اهميتي هم داره ؟ من فکر مي کردم تو تنها کسي هستي که مي تونم بهش تکيه و اعتماد کنم و تو .. کسي بودي که باعث همه رنج هام



شدي ... تو باعث شدي کريشنا منو پيدا کنه ... تو باعث شدي به عنوان تنها وارث اون تخت لعنتي ... وارد بازي اي بشم که ازش

متنفرم .

- متاسفم ...

- تاسف تو به هيچ دردي نمي خوره ... وقتي الويس اسير دست کريشناست ... وقتي همه مي خوان از من براي مقاصدشون استفاده کنن

... حتي خود تو ...


romangram.com | @romangram_com