#کریشنا_پارت_129
- وقتي تو و الويس رو ملاقات کردم ...
آيدن سرش را پايين انداخت ، هاران ادامه داد :
- روزي که مي کشتمش دو مشک از خون تکشاخ خورده بودم ... روي همه احساساتم سرپوش گذاشتم ... اما مدام قليان مي کرد ... اما از
پسش بر اومدم ... من يه هيولام .. هميشه بودم ... و تمام چيزي که توي دفترچه خوندي ... گرچه تا حدودي وقايع حقيقي رو عنوان کرده
بود اما من ... اوني نبودم که توي اون دفترچه نوشته ...
هاران سکوت کرد و به آب خيره شد . آيدن مي توانست برق اشک را روي گونه هايش ببيند . هاران ادامه داد:
- و بعدش ... باز هم طلسم تخت باقي موند و من فهميدم ... آيدن يه پسر ديگه داشته ... من از سرزمينم رونده شده بودم و حکمم تبعيد
بود ... تمام سالهاي آينده رو صرف پيدا کردن نسل خوني آيدن کردم ... نسلي که تخت بهشون وفادار بود ... و قرنها گذشت و در نهايت
... فقط و فقط به دو تا برادر رسيدم ... که چشماي سبز آيدن رو داشتن ...
آيدن از جا برخاست و فرياد زد :
- حق نداري بگي ... نمي خوام ديگه بشنوم ... نمي خوام ...
اشک بي اراده از چشمان آيدن سرازير شد . واقعا نمي خواست ادامه حرف هاي هاران مهر تاييدي براي آنچه در ذهن داشت باشد اما
هاران ادامه داد :
- الويس و آلن
آيدن با کلافگي و بيچارگي روي زمين زانو زد و به هاران خيره شد .
هاران از جا برخاست و شانه هاي آيدن را فشرد و گفت :
- خواهش مي کنم ... فقط بهم گوش کن ... من الويس رو ترغيب به تبديل برادرش کردم ...
- اما تو گفتي هيچ وقت الن رو نديده بودي ...
- نديده بودم ... الويس مي ترسيد من بکشمش .. واسه همين از من دور نگهش داشت... منم گفتم نمي کشمش مگر اينکه تبديلش کنه ..
الويس از دست آلن خيلي عصباني بود... من مي خواستم تو رو بکشم ...بعد از تبديل آلن .. مردن تو طلسم وفاداري تخت رو از بين مي
برد . اما الويس التماس کرد که زنده بذارمت ... منم احمقانه ترين شرط عالم رو گذاشتم . گفتن آلن رو تبديل کنه تا نسل خوني برادرم
، آيدن متوقف بشه ... اون اينکارو کرد اما من بازم براي کشتنت اقدام کردم ... الويس بهم قول داد که وقتي که بزرگ شدي تو رو به من
romangram.com | @romangram_com