#کریشنا_پارت_127

کلاريسا دعوت کردم ... و با غرور دياران رو پس زدم . همون شب جنگ اصلي شروع شد . بريان فرمانده اصلي جنگ شد . همه حمله ها



و ارتش رو هدايت مي کرد پدرم از من خواست دخالت نکنم .. و خودش رفت .. از من خواست تا توي قصر بمونم . غرورم به شدت

شکست ، وقتي پدرم گفت هنوز براي فرماندهي يه گردان خيلي بچه ام .. من از پا در اومدم .من بيست سالم بود و وقتي آيدن بيست ساله



بود يه فرمانده کامل بود ... تمام وجودم مي لرزيد ....بنابرين برخلاف گفته پدرم وارد جنگ شدم .. و همه مردم سرزمينم رو از دست دادم



. تو اين ماجرا رو مي دوني آيدن ...

- يعني توي اين ماجرا دروغ ننوشتي ؟

- دروغي درکار نبود ... من وارد جنگ شدم همراه کلاريسا و محافظ مورد اعتمادم ... ويراس ..

- ويراس ... شاه ويراس که همه سرزمين خودشون رو مديونش مي دونن ؟

- خودشه ... ما جنگيديم .. نه به خاطر سرزمينمون .. بلکه به خاطر غرور احمقانه من . من تبديل شدم .. شهر به غارت رفت و چکمه

هام با خون مردمم شسته شد ... و من آيدن رو مسبب همه اينا مي دونستم . واسه همين تصميم گرفته بودم برم سراغ آيدن ... مي

خواستم بريان رو پيدا کنم .. اما غيبش زده بود . به ويراس گفتم بمونه ... و سعي کنه به اوضاع سر و سامون بده ... و خودم رفتم دنبال



ايدن ... ويراس بهم خيانت کرد ... با آيدن معاهده صلح و جدايي بست .. برتري علم رو پذيرفت و سرزمين هاي جادويي رو محدود به

مرزهاي تعيين شده کرد تا از سرزمين هاي جادويي حراست کنه . شاه ويراس معروف شد اما تخت بهش وفادار نبود . همه ميگفتن

اواخر عمرش دچار جنون شده بوده ...

- آيدن چي شد ؟ بريان چي شد ؟ کريشنا چطور شاه شد ؟

- من رفتم سراغ آيدن ... با يه پرچم صلح ... و با تيزي همون چوب کشتمش ... من مرده بودم ... آيدن هم بايد مي مرد ... مي خواستم به



اين نسل خاتمه بدم تا بتونم حکومت ... بايد همه وارثاي زنده رو مي کشتم تا بتونم طلسم وفاداري تخت رو از بين ببرم ... چون

وفاداري تخت ، باعث ميشه فرشته درون يا اهريمن درونت بروز کنه ... تو يا يه شاه عادل و خوب ميشي و يا يه هيولا خون خوار ... و




romangram.com | @romangram_com