#کریشنا_پارت_122
- مشکوک بشه بهتر از اينه که سر از کارم در بياره .
بيرون رفتن از قصر اگر چه درد سر داشت اما به آن سختي اي که آيدن تصور مي کرد ، وقتي به قدر کافي از قصر دور شدند ، آيدن
نيم نگاهي به هاران انداخت و گفت :
- مي تونم مطمئن باشم فرار نمي کني ؟
- ديوونه شدي ؟ فکر مي کني من جسمم رو توي زندان کريشنا رها مي کنم و مي رم ؟
- خب ... اين يه فرصت فوق العاده براي توئه .. يه زندگي جديد ..بدون اينکه کسي بشناسدت .. آروم و بي درد سر .. بدون نياز به خون تکشاخ .
هاران ابرويي تاب داد و گفت :
- منطقيه اما من اگه زير تعهدم بزنم و فرار کنم ... اين جسم خودش رو مي کشه .
آيدن کنار يک نهر زلال ايستاد و اسبش را کنار درخت بست و گفت :
- اينجا جاي مناسبيه ... مطمئنيم کسي صدامون رو نمي شنوه .
- نمي فهمم مي خواي از چي بپرسي که اينقدر اضطراب داري ؟
آيدن سري تکان داد و هاران را غافلگير کرد :
- از لاپوشوني هاي زندگي تو ... از عدم صداقتت با من ... و يادت باشه هاران با من پيمان خون بسته ... اگه سرپيچي کني و يا بازم
دروغ بگي ... کارت ساخته اس .
هاران نفس عميقي کشيد و به نهر روان نگاه کرد . لحنش ديگر صميمي نبود :
- چي مي خواي بدوني ...
- خيلي چيزا ... اوليش هم برمي گرده به آيدن .
- به تو ؟
- به برادر بزرگت ... توي دفتر خاطراتت نوشته وليعهد بودي ... نوشتي که محبوب بودي .
- من که بهت گفتم هر چي توي اون دفتر خوندي دروغه ...
خشمي که چندين روز زير گلوي آيدن ، گير کرده بود ، ناگهان طوفاني شد :
- دروغ نوشتي ؟ باخون خودت ؟ تو ديگه چجور هيولايي هستي ؟
هاران پاهايش را درون نهر گذاشت و گفت :
- لازم نيست مدام بهم چيزيو يادآوري کني که حتي يه لحظه ازش غافل نمي شم ... اينکه يه هيولام .
romangram.com | @romangram_com