#کریشنا_پارت_121

- اگه اينطور فکر مي کني ، مشکلي نيست .

سپس خميازه اي کشيد و ادامه داد :

- صرف نظر از کندي و ضعف اين بدن نسبت به بدن خودم ... دلم براي آزادي تنگ شده بود .. ديگه داشت يادم مي رفت که مي تونم

حرکت کنم .

آيدن با لحن تاسف باري گفت :

- متاسفم ... بايد خيلي سخت باشه ... اين همه مدت .. سه سال و خورده اي ...

- بيا دربارش حرف نزنيم .

آيدن شنل سبزش را پوشيد و تاج نقره فامش را روي سرش گذاشت و گفت :

- با من بيا .

هاران سر تاپاي آيدن را بر انداز کرد و گفت :

- خيلي مناسب اين منصبي .

- دست بردار ...

- روي تخت شاهي بايد خيلي عالي بشي .. مثل يه تنديس بي همتا ...

آيدن و هاران دوشادوش هم وارد سرسراي سلطنتي شدند . آيدن روي تخت کريشنا نشست و طبق معمول کتاب آگوستين تارلين را به

دست گرفت . هاران پوزخند تمسخرآميزي زد .

آيدن با بي اعتنايي گفت :

- دير رسيدي رفيق .. جوکش ديگه براي اهالي قصر قديمي شده ...

حضور آدريان هر چند در صورتي متفاوت ، در همين چند ساعت به آيدن احساس امنيت و اعتماد بي کراني داده بود گرچه حس عجيب

ديگري در اعماق ذهن آيدن ، نبود کريشنا را يرايش به چشم مي آورد .

شب که از نيمه شب گذشت ، آيدن اطمينان حاصل کرد که کسي تعقيبش نمي کند به هاران اشاره کرد تا از قصر بيرون بروند . هاران

شانه اي بالا انداخت و گفت :

- اينکارا براي چيه ؟

- نمي خوام جاسوساي پيتر سر از کارم در بيارن .

- اينجوري که بدتره .. بيشتر مشکوک ميشه .


romangram.com | @romangram_com