#کریشنا_پارت_116
هاران نگاهي به زخم متورم دست راستش انداخت و گفت :
- چقدر طول ميکشه ؟
- نمي دونم ... تا هر وقت که طول بکشه ... وايسا ببينم - آيدن يکي از ابروهايش را بالا برد و ادامه داد - تو از زندان مي ترسي ؟
- نه ... از قرار گرفتن توي بدن اون مي ترسم .. اون يه مالتسه .. يه مالتس کامل .
- فکر مي کردم اون پادشاهيه که قراره شواليه اش بشي ...
هاران با نگراني و کلافگي گفت :
- البته که هست اما يه مالتسه ... انگار هنوز نمي دوني يه مالتس چيه ...
آيدن چشمانش را بست و با لحن آرامي سعي کرد هاران را متقاعد کند :
- من خيلي خوب مي دونم چيه اما اين کاريه که به عنوان قدم اول بايد برداريم و تو قسم خوردي ...
هاران با خشمي فروخورده و صداي خفه اي گفت :
- خودم مي دونم چي قسم خوردم .
- پس اطاعت کن . تو شجاعتر از اوني که فکرش رو بکني ...
- تو اصلا نمي دوني اين يعني چي . اصلا اگه خواستي با قلعه سياه ارتباط برقرار کني چي ؟ اگه لازم شد ...
آيدن مقابل هاران ايستاد و گفت :
- خوب گوش کن . ازت مي خوام بهم اعتماد کني .. تا من با آدريان حرف نزنم ، نمي تونم هيچ اقدامي بکنم . تا باهاش حرف نزنم
نيازي به ارتباط با قلعه نيست . اگرم لازم شد . برت مي گردونم به بدن اصليت .
هاران دستش را ميان موهايش فرو برد و گفت :
- اين يه جا به جايي کامله ... اونم با يه مالتس ...
- آره .. و معلوم نيست چقدر طول بکشه ... تو تحملش رو داري . اينکار شجاعانه تو بدون پاداش نمي مونه ... به مردمت فکر کن که
توي حصارن ... اينکارو مي کني ؟
هاران سرش را به نشانه تاييد تکان داد و درحالي که چشمانش از اشک خيس بود ، کنار پنجره ايستاد . اشکهايش را پاک کرد و گفت :
- من به عذاب زندان آدريان فکر نمي کنم . يعني در برابر عذابي که روح من توي بدن اون ميکشه .. اون عذاب چيزي نيست ... اينکار
سالها براي ما ممنوع بود و بعدش به خفي ترين راز ما بدل شد . نمي دونم آدريان از کجا در اين باره مي دونست .
آيدن گفت :
romangram.com | @romangram_com