#کریشنا_پارت_111

- سرورم ... گفتين فقط با بريان مي رين ؟

- آره .. پيتر و ژوليت اينجا مي مونن ... ممکنه به کمکشون احتياج پيدا کني .

آيدن به صندلي گهواره اي کريشنا نزديک شد و گفت :

- قربان درباره اونا ... من ... نمي دونم چجوري بگم ... من اونا رو ديدم ... همين الان ... روي بالکن برج شاهي ... که .. که .. همديگرو

مي بوسيدن .

کريشنا سرش را به سمت آيدن گرداند و پوزخندي زد .

- خب .. آيدن اونا دوستاي نزديکي هستن . سالهاي سالهاي که دوستي عميقي بينشونه ...

- نه قربان متوجه نيستين .. منظورم بوسه عاشقانه اس .. و حرفايي که بين دو تا دوست رد و بدل نميشه .

کريشنا سرش را پايين گرفت و گفت :

- تو واقعا فکر مي کني من از وقايعي که بغل گوشم اتفاق بيفته بي خبر مي مونم ؟

- شايد بمونين ... ژوليت و پيتر يه شب عاشقانه رو ميگذرونن ، درست در روزي که شما به بيماري عجيبي مبتلا ميشين . پيتر به

ژوليت ميگه هيچ وقت تنهاش نميذاره در حالي که شما همچنان بيمارين . نگين که قضيه مشکوک نيست ؟

- آيدن ...ظاهرا تو امشب خيلي حرف براي گفتن داري ... خيلي سوال براي پرسيدن ... اما وقت مناسبي نيست . من حال خوشي ندارم

.

- فقط من رو از شک در بيارين .. يا در اين ترديد با من همراه بشين ... من به پيتر مشکوکم .

- واقعا اينجوري فکر مي کني ؟ من به پيتر اعتماد دارم ... همينطور ژوليت اونا سالهاي ساله که کنار من ايستادن ... توي هر

شرايطي ... مطمئن باش خيلي بيشتر از تو دربارشون مي دونم .

- اما قربان - خشم آيدن اينبار تنوره کشيد - همين الان که ما داريم اينجا حرف مي زنيم ... ملکه داره شب رو با پيتر مي گذرونه .

کريشنا ايستاد و مقابل آيدن قرار گرفت . نگاهش خالي از هر حسي بود . نه خشمي و نه حسادتي ...

- آيدن ... آروم باش ... من درباره اونا مي دونم ... ژوليت و پيتر هميشه عاشق هم بودن ... نمي تونم به خودم اجازه بدم که جلوشون رو

بگيرم . پيتر هميشه حامي ژوليت بوده .. يه نقطه اتکا .. يه آرامش ... آرامشي که من هيچ وقت نمي تونم به ژوليت بدم ...

آيدن متعجب و حيران به کريشنا خيره شد و با لحني تسليم شده پرسيد :

- و اهميت نمي دي که اونا ... من اسم اينکارو ميذارم خيانت ..

- نه آيدن اهميت نميدم ... و به ژوليت اونقدر علاقه دارم که از خوشحاليش کنار پيتر خوشحال باشم ...


romangram.com | @romangram_com